۳/۰۹/۱۳۸۴

چرا وبلاگ مي نويسيد


خيلی راحت آسان بدون هيچ مقدمه ای مي روم سر اصلا مطلب. من نمی دونم دیگران چرا وبلاگ مينويسند و يا حتی وبلاگ ميخوانند.
اما برای خودم می دانم که اول از همه من وبلاگ مي نويسم تا طرز فکر و انديشه ام را در دسترس دیگران قرار دهم. از اين که افرادی هستند که حرفهاييم را مي شنوند٬ مي خوانند خيلی خيلی خوشحال هستم. و از داشتن این رابطه لذت می برم.
از اين که برای عقايدم کامنت مي گيريم و موافق یا مخالف به حرفهایم توجه می کنند برايم جايی خوشحالی دارد. از داشتن کامنت دونی و امکان ارتباط دوطرفه ای را که به من می دهد خيلی راضی هستم.هرگز هم در کامنت دونی را نخواهم بست. داشتن تعداد بيشتر کامنت نشانه چالش گرفتن هر چی بيشتر فکرم و عقيده ام هست. بنابراين اين بدان معنی است که افراد بيشتری در بحثی که مورد نظر من هست ٬شرکت کردند و من با افکار آدمهای بيشتری آشنا شده ام.
برای نوشتن وبلاگ و یا نظر دادن در مورد بحثی هيچ وقت فکر نکردم بايد خيلی آدم صاحب نظری در آن بحث باشم تا بتوانم در موردش نظر بدهم. چرا که چون فکر میکنم من یک آدم معمولی هستم که در مورد همه مسائل روی زمین و هوا و آسمان و هر آنچه که هست و نیست تا به حال به درست یا غلط نظراتی شخصی دارم.
وبلاگ برای من یعنی نشان دهنده طرز فکر من یا رفتار من یا عقیده من. وبلاگ برای من یعنی گپ زدن با دوستم ٬یا فردی در کافی شاپ. وبلاگ برای من یعنی فکر یک آدم معمولی صرفنظر از قیافه و ظاهر در گوشه ای از این کره خاکی که بدون پرده عقايدش را مينويسد.وبلاگ برای من یک مناظره سیاسی تلویزیونی نیست که هراس داشته باشم در مقابل سوالت. وبلاگ برای من یه دام نیست که از پا گذاشتن به آن واهم داشته باشم. وبلاگ برای من یه پرزنتیش علمی نیست که از عهده بر نیومدنش نگران باشم.وبلاگ برای من جایی هست دنج و خلوت که بی دغدغه خودم را آن جا می نویسم. بدون هراس از چیز و موردی. دقیقا مثل کسی که شب به شب در دفتر یادداشتش افکارش را مینویسد و نگران درست بودن یا غلط بودنش نیست. وبلاگ یعنی من یعنی خود خود من با تمام کم و کاستی هایم.
وبلاگ مي نويسم تا فقط به ديگران بگویم يک آدمی در يه گوشه ای از اين کره خاکی با اين طرز فکر با اين عقايد با اين رفتار حالا درست یا غلط زندگی مي کند. و دقيقا به همين دليل وبلاگ مي خوانم تا بدانم کسانی دیگر با سن های متفاوت با دينی متفاوت ٬ عقاید و فرهنگی متفاوت با من چطور فکر ميکنند ٬ چطور مي خورند٬ به چی فکر می کنند٬چی برايشان مهم هست به چه چيزی بی توجه هستند و به طور کلی يه آدم ديگر يا يه ايرانی ديگر با شرايط متفاوت از من و يا حتی در بعضی جهات مشابه من چه فکری دارد.
وبلاگ مینویسم و می خوانم تا بعدا خودم را با همين مقدار دانش و عقل ام سنگين سبک کنم و چيزهای را که به نظرم درست هست٬ می پذيرم برای بعضی چيزها فکر بيشتری مي کنم و يا حتی تشويق می شوم در موردشان مطالعه کنم و بيشتر بدانم خيلی چيزها را هم اصلا قبول نمي کنم و با منطق ام جور نمي آيد بنابراین از کنارشان می گذرم.
با تمامی اين ها اصلا و ابدا اعتقاد ندارم که برای نظر دادن در مورد مسئله ای مثل انتخابات حتما و حتما بايد صاحب نظر سياسی باشم. از فردی هم که باهاش بحث میکنم انتظار تحلیل گر و استاد دانشگاه بودن در ان زمینه خاص را ندارم.در اين زمينه اصلا نه خجالت مي کشم و نه احساس مي کنم حتما بايد کارشناس رشته علوم سياسی باشم. تا بتوانم تصمیم بگیریم که آیا رای بدهم یا ندهم. چرا که به عنوان يک شهروند که حق دارد رای بدهد يا ندهد نيازی ندارم که حتما تمامی نکات را مثل يک کارشناس علوم سياسی بررسی کنم. در هيچ جای دنيا هم فکر نمی کنم شهروندان عادی برای رای دادن يا ندادنشان باید دلايلی داشته باشند که در حد ستون های نيوريورک تايمز يا ساير مجلات سياسی باشد.
از نظر من فرقی که وبلاگ نويسی با مقاله نويسی و يا نوشتن پی ير در ژورنال آی اس آ دارد ٬ همين هست. شما که نمیخواهید نظریه صادر کنید و قرار نیست این نظریه داوری شود و در جایی چاپ شود و دیگران بهش رفرنس بدهند.شما نمي خواهيد دانش و آگاهی تان را به ثبت برسانيد بلکه فقط داريد خودتان فکرتان و انديشه تان را مي نويسد و می خواهيد به ديگران بگويد که بابا يه نفر اين جوری فکر ميکند.
ببنید کسانی که فکر می کنند من یا هر وبلاگی دیگری با نوشتن وبلاگ می توانیم سرنوشت هفتاد میلیون را عوض کنیم یا هدف دیگری از وبلاگ نوشتن دارن یا وبلاگ را با چیز دیگر اشتباه گرفته اند و بر همین اساس همین اشتباه هم مدام در حال تذکر دادن به دیگران که ای فلانی در مورد فلان چیز نظر نده این سرنوشت هفتاد میلیون نفر هست شما ایران نیستی نمیتوانی برای کسانی که ایران هستند تصمیم بگیری.حالا تعجب من در این هست که آیا این آفراد واقعا فکر می کنند کسانی که در ایران هستند٬ با وبلاگشان برای دیگران تصمیم میگیرند و سرنوشت شان را عوض می کنند؟؟؟ که حالا ما اینقدر نگران این هستیم که کی این حق دارد کی این را حق ندارد.
حالا من فقط در مورد مسائل سیاسی نوشتم.اما شمایی که می خندی به این که طرف با ۴۰۰ تا ویزیتور در روز می خواهد در ایران انقلاب کند. و بارها نگران روی کار آمدن اینگونه افراد هستی؟! مگر خودت با وبلاگت می خواهی در مورد مسائل مورد علاقه ات که در آن می نویسی در دیگران جنبش ایجاد کنی؟ !! یا خدای نکرده انقلاب کنی؟؟؟کلا اگر می شود با وبلاگ انقلاب کرد خوب چرا خودت این حق را داری ؟! آن دیگری نداشته باشد؟! اگر با تعداد ویزیتور مشکل داری مگر خودت روزی ۴۰ میلیون ویزیتور داری؟!
گفتم باز هم میگویم یک وبلاگ فکر و اندیشه یه فرد هست که آن را می نویسد. ما با خواندن آن فقط می توانیم بدانیم فرد دیگری چطور فکر و زندگی میکند. همین و بس نه بیشتر نه کمتر . هیچ کسی با نوشتن نظرش در یک وبلاگ نمیتواند انقلاب کند. نمی تواند جنبشی بنا کند .نمیتواند هیچ کار دیگری جز این که با صدای بلند بگوید آی مردم دنیا من این طوری فکر می کنم. همین و بس. پس لطفا اینقدر دیگران را با این بهانه ها سانسور نکنیم.

بمباران گوگلی برای کمک به آزادی اکبر گنجی

Human Rights



متن نامه به ارگان‌ها، مقامات و رسانه‌های بین‌المللی:
اکبر گنجی قدیمی‌ترین روزنامه‌نگار ایرانی‌ست که تنها به دلیل ابراز عقيده و دفاع از آزادی و حقوق حرفه‌ی روزنامه‌نگاری، زندانی است. وی به بهانه‌ی انتقاد از مقامات دولتی به دست بالاترین مقامات قوه‌ی قضائیه‌ی جمهوری اسلامی، محكوم شده است و تا این لحظه بيش از ٦١ ماه است كه در زندان به‌سر می‌برد. او در طول اسارتش به انتشار "مانیفست جمهوری‌خواهی" -اثری که به قصد ارائه راه کار برای رسیدن به جامعه‌ی باز و دموکرات نگاشته شده است- و دعوت مردم به نافرمانی مدنی مبادرت ورزیده است و از همین‌رو به سختی مورد خشم و کینه‌ی حاکمان و مسئولان قضایی قرار گرفته است که از طریق سوء استفاده از قدرت قانونی سعی در خاموش ساختن صدای وی دارند، به‌طوری که حتی دکتر ناصر زرافشان وکیل مدافع گنجی نیز هم‌اکنون در زندان به‌سر می‌برد. اكبر گنجی در اعتراض به برخورد ناعادلانه و غير قانونی با وی و عدم برخورداری از مرخصی استعلاجی، از ساعت ‌١٩ پنجشنبه ‌٢٩ ارديبهشت ‌٨٤ اعتصاب غذای نامحدودی را آغاز کرده است و این در حالی‌ست که وی به‌شدت بیمار است و نیاز مبرم به درمان‌های ویژه دارد. ما روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسان ایرانی نگران سلامتی گنجی هستیم و به دلیل خودداری مسئولین قوه قضائیه از آزادی و درمان وی، خواهان اقدام فوری نهادهای حقوق بشری برای تحت فشار گذاشتن قوه‌ی قضائیه ایران برای آزادی و درمان وی هستیم. تحت شرایط فعلی، مسئولیت جان اکبر گنجی با نهادهای بین‌المللی حقوق بشر و آزادیخواهان جهان است.
Akbar Ganji is an Iranian journalist who has spent the longest period in prison for expressing his views, and defending freedom and the professionalism of journalism. He has been accused, and currently imprisoned for over 61 months, for criticizing governmental officials and exposing the chain murders of Iranian intellectuals and politicians, which were ordered by the highest authorities of the Islamic Republic, both in Iran and abroad. During his imprisonment he has published “The Manifest of a Republic” and has invited the people to civil disobedience. This has angered the terrorist governmental authorities, which by monopolizing the Mafia of power have tried to silence him in such a way that even Ganji’s legal attorney, Dr. Naser Zarafshan, is now spending time behind bars. In order to protest his unjust and illegal imprisonment and the fact that he has been denied a sick leave, despite being severely ill from Asthma attacks, Ganji has started a hunger strike since Thursday, May 19th, 2004.
We Iranian journalist and bloggerhereby express our concern for the well being of Akbar Ganji. Iranian judicial authorities have been neglecting Ganji’s freedom and treatment. We plead to other human rights organizations to immediately start pressuring the Iranian judicial authorities for his treatment and freedom. We hereby announce, and conclude, that under the current conditions, the responsibility of Akbar Ganji’s life is in the hands of international human rights organization and all the freedom-loving people of the world.

۳/۰۸/۱۳۸۴

خارج يا داخل

الان ساعت نزديک سه شب هست و من خوابم نمی ياد. فکر کردم الان بهترين فرصت هست که برای یه چيزهای را بنويسم.شما وقتی مطلبی ٬ وبلاگی ٬ مقاله ای يا خبری را ميخوانيد. در درجه اول به چه فکر مي کنيد؟! اين که چه کسی اين مطلب را نوشته ؟ از کجا نوشته؟ سنش چقدر هست؟ زن هست مرد هست؟ خوشگل هست ؟ زشت هست؟ دماغش چاقه يا باريکه ....چقدر برایتان مهم هست؟ ایا این مطلب آنقدر مهم هست که کل بحث را نادیده بگیرید و فقط توجه تان به یک یا دو نکته نویسنده جلب شود.
من فکر ميکنيم يکی از خوبی های اين وبلاگ ها اين هست که شما هيچ زمينه ای در مورد ظاهر و صدای کسی که مطلبش را ميخوانيد نداريد. بنابراين ظاهر زشت یا زیبا یا صدا بد یا خوب نمیتواند در قضاوت شما تاییری داشته باشد .این مسئله موجب میشود که فقط و فقط به ايده و فکر آن فرد توجه کنید. هر چند کلمات و طرز نوشتن میتواند باز یه پیش داروی های را در ذهن خواننده به وجود بیاورد٬ولی باز این که شما شخص را نمی بینید به نظر من از جهاتی خیلی خوب هست و شما را به سمت فکر کردن به خود فکر سوق میدهد.

ببنید شما همیشه وقتی ایده یا حرفی را مطرح می کنید. مخصوصا در این وبلاگستان. خب یه عده با شما موافق هستند .و طبعی هست که یک عده هم مخالف نظر شما هستند.اما چیزی را که من برخلاف آن روح وبلاگستان در فضا وبلاگستان می بینم و درم میکنم. خصوصیات فردی و جنسیتی و در حد باور نکردنی موقعیت جغرافیایی و مکانی فرد نویسنده هست نه خود فکر و ایده و اندیشه نویسنده.مثلا فرض کنید شما در مورد مسائل زنان حرف میزنید خوب اولین فکری که به ذهن طرف مخالف میرسد این که این چون خودش زن هست این طور فکر میکند. و یا این که مخالف ایده شما میگوید شما چون مرد هستی این طوری مسائل را دیدی و یا بررسی کردی. حالا بحث همین طور ادامه پیدا میکنه تا می رسه به قطر دماغ شما که حالا یا عمل جراحی شده یا میرسه به زشتی خوشگلی شما. به نظر من در این حالت فکر و اندیشه شما نقد نمیشود این خود شما هستی که نقد میشوی یا خصوصیات ظاهریتان.از این نمونه ها هم ما بارها و بارها در همین وبلاگستان دیده شدهو فکر نمیکنم نیاز به لینک و این حرفها داشته باشد.

حالا می رسیم به چیزی که میخواهم مطرح کنم. هر چند من تو یه خبری خوندم ( یادم نیست دقیقا کجا بود) این بحث انتخابات و مسائل مربوط به آن تو هیچ جا به داغی وبلاگستات نیست. خوب طبعتا این هم مثل هر بحث دیگری یه دسته مخالف هستند یه دست موافق. موافقان عمدتا دلایل خودشان رو دارنند و مخالفان هم دلایل خودشان را که تا این جای بحث خیلی طبیعی و منطقی هست.
حالا چیزی که از نظر من یواش یواش داره باز یه دسته و گروه دیگه تو همین وبلاگستان ایجاد میکنه این هست که این جماعت موافق و مخالف شدند.علاوه بر هزاران دسته ریز دو درشتی که در خود ایران یا خارج داریم ولی در کل دو دسته بزرگ خارج نشین و داخل نشین داریم . خارج نشین مخالف انتخابات که گروهی شون داخل نشین را به حمایت از آخوند و ساده لوحی نمیدونم چی وچی محکوم میکنه. از آن طرف داخل نشین هم تا جایی که من خواندم چه مخالف یا موافق انتخابات یکصدا فریاد میزنه شما خارج نشین هستید و تحلیل درستی از داخل ایران ندارید.
حالا من با د سته اول کاری ندارم چون فکر کنم آن را باید از داخل ایران تحلیل کنند من خودم خودمون را تحلیل کنم یه کم خنده دار میشه.پس حرفم با دسته ایرانیان داخل از ایران هست.
ببنید ما چه بخواهيم و چه نخواهيم نزديک به چهار٬ پنج ميليون ايرانی حالا يه کمتر یا بيشتر در خارج از ايران داريم. اول از همه بايد قبول کنيم اينها به همون اندازه کسانی که داخل ايران هستند٬ ايرانی هستند. هر چند اگر در داخل هم دنيا نيامده باشند. اگر این رو قبول دارید که ادامه می دهیم.
حالا این ایرانهاممکنه هست سالهای زيادی از ايران دور باشند و خیلی هاشون هم سالهای سال به ایران برنگشته باشند يا حتی تحليل خيلی خيلی پرت و نادرست از ايران و مسائل ايران داشته باشند.وقتی ما با گفتن يه جمله ميگويد شما تحليل درستی نداريد خب راه هی چی گفتگورا يکطرف مي بنديد.در این حالت ایرانی های خارج از ایران چه کار میکنه خب کم کم تعداد کسانی که به خودشون جرات ميدهند در مورد ايران اظهار نظر کنند کم ميشود. کسانی هم که به خودشون جرات اظهار نظر میدهند٬ با واکنش منفی از داخل ايران مواجه می شوند. فکر میکنید چه اتفاق میافتد. اول از همه قبول دارید که سوال را نمیشود از ذهن کسی پاک کرد حتی اگر غلط باشد. در اين حالت وقتی گفتگو و ديالوگی نيست ما که فکر و انديشه که دفن نمیشوند ٬تنها کاری که اين وسط اتفاق ميافتد پاک شدن صورت مسئله به جای حل مسئله هست. و ما روز به روز تعداد ایرانی های خارج از ایران را که به مسائل ایران علاقه نشان می دهند را خذف میکنیم.
ببينيد اين دنيا به اندازه کافی خظ قرمز و مرز دارد ومن خودم چند بار در موردش نوشتم و برام خيلی جالب هست کسی که آن وقت خيلی از برداشتن اين مرزها استقبال کرده بود الان چنان دور خودش حصار کشيده که من جرات نمی کنم حتی باهاش حرف بزنم. به خودم ميگويم خب چی بهش بگم تا من حرف بزنم اولين چيزی که خواهم شنيد اين هست که تو ايران نيستی و نمی فهمی. ببنيد اين حرفهای من را اصلا به عنوان گله و ناراحتی حساب نکنيد . من نه ناراحت هستم نه از کسی گله خاصی دارم. فقط ميخواهم اين مطلب را بگويم که اين بحث انتخابات باز شکافی به بزرگی کره زمين بين ما ايجاد کرد تا جای که داره به داشتن ديالوگ بين مون لطمه شديد ميزنه.
چند وقت پيش پانته آ در مورد مطلب انتخاب وبلاگ برترو اين بحث رعايت دستور و ادبيات فارسی در وبلاگ مطلب خوبی نوشته بود که من تو خبر چين بهش لينک هم داده بود
.ببينيد وبلاگ ها فضای خيلی خوبی هست که از اين سر دنيا با آن سر دنيا با هم حرف بزنيم و ديالوگ داشته باشيم و بخواهيم از نظرات همديگر با خبر شويم و فاصله هامون را کم کنيم. حالا نبايد خودمون با دست خودمون اين فاصله ها را بيشتر کنيم.من کاملا دارم احساس می کنم دولت ایران چطور وبا چه سیاستی بین مخالفانش اختلاف انداخت. ما خودمون باید هوشیار باشیم و اجازه ندهیم هزار پاره تر از این شویم.
متاسفانه من الان قبل از نوشتن این متن رادیو فردا گوش میکردم دیدم دکتر زیبا کلام با تحلیل گران مسائل سیاسی خارج از کشور چنان با پر خاش و این که شما خارج از کشور تحلیل درستی از داخل ایران ندارید سعی در حل مسئله حکم حکومتی و حل ان از نظر خودش داشت. خب به نظر شما این میتوانه پاسخ قانع کننده ای به پرسشها در مقابل این حکم حکومتی باشه. اصلا چه ربطی داره مشروطیت حکم حکومتی به داخل ایران بودند یا خارج از ایران بودن.
نمیدونم شاید من دارم اشتباه میکنم و این سوال مشروعیت حکم حکومتی فقط در ذهن ایرانیان خارج نشین هست و اصلا مردم داخل ایران مشکلی با آن ندارند؟!

در آخر من باز دوست دارم به خودم و همه دوستان خوبم چه در داخل و چه در خارج از ايران يادآوری کنيم .با يه کم تحمل کردن همديگر اجازه بدهيم با همديگر گفتگو کنيم و نظرات همديگر و بشنويم . به قول پانته آ اگر حالا به هر دليلی،( وبلاگی) باب ميلتون نبوده. اون بالای صفحه، يه علامت ضربدر هست. ميدونيد مال چيه؟ مال بستن صفحه‌ای که الآن جلوتون بازه. يه کليک و کار تمومه. ديگه نه نصيحت لازمه، نه برچسب زدن و قيمت گذاشتن روی افکار ديگران. بذاريد در اين دنيا که پر از بکن نکن و زور و اجبار و تحميل و توسريه، ما يه گوشه‌ای داشته باشيم برای آزادانه نفس کشيدن و اون جور که باب ميلمونه حرف زدن. حتی اگر بدون نيم‌فاصله باشه! و صرف نظر از موقعیت جغرافیایی مون.

۳/۰۶/۱۳۸۴

دیگر گلی نیست

ما تا اطلاح بعدی در خونمون هيچ گلی يافت نميشود. ديروز تمامی گلدانها رو هم ريختيم دور . اگر گفتيد چرا؟!

چون شوهرکمون به گل آلرژی داره. حالا اين همه تزئين گل ياد گرفتم به چه درد ی ميخوره؟! الان چند روزه تو خونه گل نداريم. برای من که بايد هر هرهفته دو بار گل درست کنم حتی برای توالت ....امممم اما خيلی هم سخت نبود ها بی گل هم میشه زندگی کرد.



نمیدونم می دونید یا نميدونید چقدر دل آدم ميگيره يکی حالا موبانه يا بي ادبانه به آدم ميگه خفه !!! حرف نزدن . نميدونی چقدر سخت سر کله زده با آدمی که مدام در حال فحش دادن و بد بيراه گفتن به ديگران هست.

حتما گيج شديد که اين چی داره . من وقتی اين مطلب آلوچه خانم را خواندم دقيقا انکاری کسی مودبانه بهم گفت ساکت حرف نزدن. در مورد اين مطلب آقای علی قديمی هم اين حس البته يه کم بد تر به من دست داد.

از آن طرف هم ميخواهيد با اجازه تشريف ببريد دوتا تی وی لوس آنجلسی روشن کنيد گوشی ميايد دستتون.

می بيند چقدر دايره بسته وتنگ شده اين طرف فحش ميده آن طرف ميگه ساکت....

واقعا با همه وجود دارم احساس ميکنم اين مخالفان دولت ايران با اين ادبيات و فحش های آبدار شون چطور مردم را بيشتر به طرف همون دولت آخوند ها سوق می دهند. تا حالا تو چند تا وبلاگ يا تو کامنت ها شون خوندم که وای از دست اين مخالفان دولت ايران باز صد رحمت به خود اين آخوند ها اينها بيايند بد تر ميشه.
واقعا خوش به حال اين دولت ايران که مخالفانش نقش برعکس رو باش بازی ميکنند. توجه کرديد اين چند وقت ديگر خبری از جمع آوری ماهواره ها و ريختن نيروی انتظامی به خونه های مردم نيست. انکاری دولت ايران هم فهميده که اين جور مخالف داشته باشه از صد موافق بهتره .

البته آخرش این رو بگم نظر من این هست که آدمها حق دارند در مورد همه چیز حرف بزند و اظهار نظر کنند. نه تنها ایرانی های داخل حق دراند در مورد ایران حرف بزند و عقیده و نظرشون رو بگویند همانقدر هم ایرانی های خارج هم حق دارند حرف و فکرشون را بگویند. از نظر من حتی یک آمریکایی هم حق داره در مورد ایران حرف بزنه و نظرش رو بگه . حتما میدانید که اکثر شرق شناسان برجسته دنیا از کشورهای غیر از خود آن کشور هستند.

در مورد فحش دادن هم تو مهد کودک ها به بچه یاد میدهند فحش ندهید ٬چون دلتون سیاه میشه و کسی شما را دوست نخواهد داشت. این هم برای تمامی فحش دهندگان عالم که باید این چیز را در مهد کودک بیاموزند که نیاموخته اند.

۳/۰۴/۱۳۸۴

از دیکتاتوری تا دموکراسی

فکر کنم خيلی از شما اين خبر که روابط ژاپن و چين تيره تر شد را خوانده باشيد . من اين رو قبلا تو يوميوری شيمبون ديده بودم همش دلم ميخواست در موردش بنويسم. ولی نتوانستم جای را پيدا کنم که بهش لينک بدم حرف بدون لينک هم اين روزها که خودتون ميدونيد.
چيزی رو من بعد از خواندن اين خبر روش فکر کردم و ديدم شايد بد نيست اين جا بنويسم اینکه این آقای جونيچيرو کوايزومی نخست وزیر جاپن ( که من بخاطر موهای بلندش بهش در این وبلاگ میگویم دراز گيسو) از وقتی که امده سر کار به شدت داره به شدت آتيش می سوزنه.دنیا هم عین خیالش نیست.
از وقتی که این دراز گیسو به سرکار آمده تا حالا چندین بار این طرح را که باید ارتش آمریکا را از اوکیناوا بیرون کنند و در قانون اساسی کشور دست ببرند. را بارها به گنگره برد و هر بار هم رای منفی گرفته.حتما میدانید که این کشور بعد از شکست در جنگ با آمریکا طبق قانون اساسی اش نمیتوانه از خودش ارتش داشته باشه و حفاظت از کشور به عهده ارتش آمریکاست.حالا این دراز گیسو هی میگه چرا ما خودمون ارتش نداشته باشیم. چرا آمریکا جهان خوار؟! گروه مخالفش هم میگویند ما نیاز نداریم درصد زیادی از بودجه کشور را برای آموزش ارتش ٬اسحله و بمب و تانک و چی و چی بدهیم بعد هم معلوم نیست که آیا بتوانیم به خوبی ارتش آرمریکا از کشورمون محافظت کنیم.همین طرح خیلی خوبه. اما دراز گیسو میگه پس غرور ملی مون چی میشه؟!!
حالا داراز گیسو که بارها هم تاکید کرده جاپن باید برگرده به اقتدار گذشتش٬ برای این که بتوانه برنامه هاش رو پیش ببره داره یواش یواش احساسات ناسیونالیستی مردم جآپن را که به نظر من خیلی خیلی برای دنیا خطرناک هست رو تحریک میکنه. انجوری که من نسبت به سالهای اول آمدنم به تا حالا دارم حس میکنم ٬ این ایده داره یواش یواش تو مردم جا میافته.
یکی دیگر از کارهای این دراز گیسو عوض کردن محتوی کتابهای تاریخ مدارس هست.
کسانی که در این کشور هستند میدانند با وجود ریخته شدن دو بمب اتم در این کشور اما مردم از کشور آمریکا متنفر نیستند البته نسل جدید که عاشق آمریکا هم هستند.یا مردم نسبت به تنفر چینی ها و کره ها خیلی مهربانه برخورد میکنند و این تمامش بر میگرده به سیستم آموزشی و محتوی کتابهای درسی که بچه ها را همون اول با کینه و بغض بار نمی یاره. که حالا این داراز گسیو من داره یواش یواش این سیستم رو هم عوض میکنه.
یکی دیگر از کارهای که دراز گیسو خیلی اصرار به انجامش هم داره رفتن به معبد کشته شدگان جنگ هست. حتما خبر داريد که همين کشور آرام و مودب در جريان جنگ چه بلای بر سر کشورهای چين و کره آورد. هنوز خيلی از چينی ها و کره ها از مردمان اين جا متنفر هستند. من خودم وقتی بعضی وقتها تو کتابی ماجراش رو میخونم واقعا موهای تنم سیخ میشه.
هر چند دراز گسیو نازنین با فرستادن دویست سیصد تا سرباز به عراق و همدلی و همکاریش با آمریکا در ظاهر نشون داده. اما آرام آرام داره برنامه هاش رو پیش می بره.البته فکر نکنید خیلی هم از آمریکا حساب می بره ها الان نزدیک به یک سال و نیم هست به بهانه ای واقعا بهانه که گوشت گاو امریکا مشکل داره و آلودهست ٬خرید گوشت گاو از آمریکا را قطع کرده و این به اقتصاد آمریکا لطمه زده. تا جایی که این خانم بد اخلاق رایس چند ماه پیش آمده بود این جا ( خبر دارید که خانم رایس تشریف می برند کشورهای دیگه از چه موضع بالا و با چه تحکمی حرف میزنند) با موش مردگی چندین با از وزیر کشاورزی این جا درخواست کرد که دوباره از آمریکا گوشت بخرد. ولی با جواب بسیار سرد و خشک مواجه شد. خانم رایس از رور نرفت موضع را مستقیما با خود دراز گسیو در میان گذاشت که به نظر من آن هم با لحن نه چندان خوب گفت وزیر کشاورزی که گفت ما از استرلیا گوشت میخریم.

حالا دلیل من از این همه مقدمه چینی این بود که بگم این کشور یه کشوری هست که دموکراسی داره.رابطه خوبی هم با آمريکا داره کشور چین هم یه کشور دیکتاتوری هست. با وجود این که کشور جاپن عملا داره زور میگه و رفتن به معبد کشته شدگان جنگ همانطوری که روزنامه چینی نوشته دقیقا مثل رفتن صدر اعظم آلمان به پناهگاه هيتلر و تجلیلش از رژيم نازی هاست و این کار سر وصدا دنیا رو در می یاره با بی تفاوتی تمامی کشور ها از جمله آمریکا مواجه شده.
تو ماههای قبل هم بارها بارها مردم چین بر علیه این اقدام کشور جاپن که داره محتوی کتابهای درسی را عوض میکنه٬ تظاهرات کردن به سفارت جاپن تو آن کشور سنگ زدن پرچمش رو آتش زدن و خیلی شلوغ بازی های دیگه.ولی از آنجایی که تو کشور چین برگزاری هر گونه تظاهرات ممنوع هست و تمامی تظاهرات را دولت برگزار میکنه نه تنها دولت جاپن بلکه تمام دنیا با دید ریشخند به آن نگاه کردند و حتی دولت جاپن خواستار عذرخواهی دولت چین هم شد.حالا مقایسه کنید همین کار جاپن تو یه کشور دیگه اتفاق بیفته کشوری که با آمريکا رابطه نداره یا به برنامه هایش به ضرر منافع آمریکا یا دنیا هست. راحت میتوانید حدس بزنید چه اتفاقاتی میتوانه بیفته.خلاصه این حرف که وقتی کشوری دیکتاتوری هست هر بلای هم سرش بیاید اگر نفع کشور دیگه در آن باشه ازش حمایت میکنه اگر نفع کشور دیگه در آن نباشه به همین دلیل ساده به تمامی حقوق قانونی آن کشور هم چشم می پوشه دقیقا عین مورد چین که الان اقتصادش برای همه کشورها از جمله پوشاکش برای اروپا و کل اقتصادش برای آمریکا خطر بزرگ محسوب میشه. به چه راحتی حتی خبرهای را که از چین در مورد اعتراضات مردم نسبت به این حرکت کشور جاپن هم میشه را با بی تفاوتی گاهی با طنز که خبرنگار دولتی و مواجه بگیر بهتر از این خبر نمیده بایکوت میکنند. حالا ربطش بدهيد به ايران و مسائل مربوط به​ آن.
برای روشن شدن ذهن دوستان هم بگم این کشور شهید پرور جاپن با داشتن تقریبا هیچ نفتی و گازی دارای چندین نیروگاه هسته ای هست.( دقیقا تعداش رو نمی دونم) و تمامی منابع انرژیش رو از نیروگاه هسته ای تامین میکنه. سازمان NPT هم بیشترین هزینه و تعداد بازرسی رو از همین کشور به عمل میآِروه .شاید میدونه که بمب اتم این جا هم همچین کم خطر برای دنیا نیست.
اما دولت ایران با یک نیروگاه هسته ای نیمه کاره بوشهر اصرار شدید داره که حتما اول غنی سازی کنه بعد نیروگاه بسازه .یکی نیست بپرسه خود این مواد غنی سازی شده را بدون نیروگاه میخواهی چی کار کنی. با تمامی دنیا هم سر جنگ داره.تقریبا با هیچ کشوری هم رابطه خوبی نداره بعدش نمی دونم چرا این همه قسم آیه میخوره دنیا بارو نمیکنه که اینها بمب اتم نیمخواهند فقط چون نفتشون ممکنه زود تمومشه بی پولشن نیروگاه هسته ای میخواهند. انتخابات آزادش هم که !!!!خب دنيا بايد باور کنه ديگه آزاد هست.
یه خاطره هم بهتون بگم ما رفته بودیم FIJI فکر کنم دیگه خیلی به ایران دور باشه. هر دو تا مون مریض شده بودیم افتادیم تو هتل هیچ جا نرفتیم یه روز گفتیم حالا که حال نداریم را بریم یه تاکسی بگیریم یه کم بچرخیم این همه را اومدیم. خلاصه راننده تاکسی ما را چند جا برد تو این مدت یه کم با هم صحبت کردیم و این که از کجا اومدیم و اصلمون از کجا هست و این حرف خلاصه طرف فهمید که ما ایرانی هستیم یه دفعه کلی مهربون شد و گفت السلام العلیکم برادر من مسلمان هستم واز این حرفها که ما خب کلی تعجب کردیم. خلاصه از شوهرک پرسید که چی کاره هستی؟ آن هم جوابش رو داد آقا هم نه گذاشت نه برداشت گفت از این دانشمندان بمب اتمی هستی من خیلی بهت افتخار میکنم ایران کشور مسلمان هست خیلی خوبه داره بمب اتم می سازه کشورهای مسلمان باید حتما بمب داشته باشند. خلاصه ما که کف کردیم هم از حرف این اقا هم این قسم ابوالفضل دولت ایران رو که طرف تو آن سر دنیا هم بارو نمیکنه.همین دیگه

۳/۰۲/۱۳۸۴

تا يکشنبه ای ديگر

از روز دوشنبه اول هفته که بيدار ميشی ٬ هنوز يه تازه نفس هستی٬ غرغر نميکنی چون اوه هنوز تا آخر هفته خيلی مونده از الان غر تا کی ؟! وسط هفته به اميد آخر هفته روزها رو می شماری که چند روز ديگه مونده به يکشنبه. اون آخرش هم يه کم غيبت ميکنی دير ميری تا آخر هفته بيايد.
حالا يکشنبه هست و من دلم رو حسابی صابون زدم که تا سر ظهر بخوابم نهار هم درست نميکنم شام هم همين طور. هنوز ساعت از ۹ نگذشته در ميزنند. شوهرک برو در باز کن. شوهرک لاغرک خودت برو. به من چه خودت برو. نه تو برو حتما با سرکار خانم کار دارن ديگه . نه جان من برو من خوابم می ياد . نه خودت برو من رو که تو اين شهر کسی نميشناسه حتما با تو کار داره؟ از بد بختی من تو اين کشور همه خودشان را با اسم عنوان شوهرشون معروفی میکنند . من بدبخت باید خودم رو با اسم عنوان شما معرفی کنم. خب چرا نکن. زور که نیست.آخه هزار بار خودم را معرفی کنم عنوان بدم کسی نميشناسه تا اسم تو رو نگم. اوکی بابا حالا که من يه چهره ملی هستم ٬ فداکاری میکنم ميرم در رو باز ميکنم بعد به دليل تساوی بودن زن و مرد ميايم حسابت رو ميرسم. شوهرک: ببینم آن چه جور تساوی هست که همیشه در رو من باید باز کنم؟حالا بذار در رو باز کنم طرف پشت در سبز شد بعد که اومدم بهت ميگم تساوی زن مرد يعنی؟یعنی اين که من هر وقت خوابم ميايد تو بايد در رو باز کنی. زورگويی که شاخ و دم نداره که...

دررا باز ميکنم. یه آقای محترم : انو( این جاپنی هست) من از شرکت گاز آومد اين جا وسايل هست نميتوانم کنتور چک کنم .
من: آره اين ميز و صندلی ها را جا نداشتيم اين جا گذاشتيم يه صندلی بر ميدارم ميتوانيد از اين جا کنترل کنيد ؟!
مرد محترم گازی: نه همشو بردار.
من: باشه پس صبر کن. با شکم قوچعلی دونه دونه صندلی ها رو بر ميدارم به اندازه سه نفر جا هست.نگاهش میکنم یعنی خوبه؟ميگه نه !!این ميز رو هم بر دار
.مرد محترم گازی :با لبخند به شکم قوچعلی من آکاچان (بچه) داری؟
من: با حرص که هم زورم نميرسه ميز رو بلند کنم . اين هم دستش و زده به کمرش فضولی آکاچان من رو ميکنه .( تو دلم خوب شغل نيست که بیچاره. حالا چرا به آن خشم شدم) جواب میدم بله.
مرد محترم گازی: چند ماهش هست؟من: نزدیک به شش ماه
مرد محترم گازی: جاپنی ات خیلی خوب هست.من : با حرص از این تعارفش( تو این کشور یه کلمه بگویی میگویند چقدر زبانت خوب هست) از لجم میگویم : آره همین طور هست. ( تو دلم آره جون خودم)
مرد محترم گازی: این میز وصندلی رو نمیخواهید؟من: نه کوچک بود یه بزرگ تر خریدم . تو این کشور هم سالی یکبار از این جور اشغال رو میایند جمع میکنند واسه همین فعلا گذاشتیم این جا.
مرد محترم گازی: اره . اگه میخواهید زودتر ببرید باید برید شهرداری فرم پرکنید قرار میزارند یه روز میاند می برند.
من: آره رفتیم اما گفتند ۲۵۰۰ ین می گیرند تا بیان ببرند. من هم نمیخواستم این پول رو بدم.
مرد محترم گازی: اره خوب زباله خرج داره.
بعد از رفتن آن آقا محترم (بخوانید پرچونه) دوباره همه رو برگردونم سرجاش تا اویاسان ( صاحبخونه) نیاید دعوا کنه. برگشتم که با خیال راحت بخوابم. شوهرک وای چقدر دیر کردی؟ کی بود؟ دوست ها يا شاگردها؟ هيچ کدوم آقا گازی بود. پول نفت ما رو میخورند یه روز یکشنبه هم نمیزارند ما بخوابیم. شوهرک : مگه اینها امروز تعطیل نیستند؟! چیه میدونم؟! این مملکت چیش مثل هر کشور دیگه اس که این یکیش باشه؟ ناچار شدم تمام این میز صندلی ها رو بکشم بیرون تا آقا کنتور رو چک کنه. خب چرا من رو صدا نکردی؟ با مظفر (بچه) چطر کشیدی آنها این ور آن ور. اوه اوه قوچعلی (چه ربطی داشت به قوچعلی) خودتی ها مگه نمیگی تساوی زن و مرد حالا من اینقدر درمانده و بدبخت شدم ٬واسه چهار تاصندلی یه میز تو رو صدا کنم. بگیر بخواب تا بعد به حسابت برسم.

چند لحظه بعد دوباره تق تق . تو بگير بخواب من در رو باز ميکنم با تو کار داشت ميگم خواب هستی ديگه . نيم ساعت بعد . کی بود شوهرک جونم چقدر دير کردی؟ نمیدونم گفت از طرف مسيح اومده بود ميخواست من رو ارشاد کنه. خب ميگفتی مسلمونی می امدی تو ديگه. گفتم بابا طرف ول کن نبود. گفت حالا اين ها رو بگیر بخون. گفتم که چی بشه آخرش؟؟ گفت هيچی ببين اين عکس رو ما ميخواهيم دنيا این رو جوری بسازيم که بدون جنگ و خونريزی باشه٬ همه در کنار هم باشند حتی اين ببر رو ببين اين هم علف ميخوره و ديگه حيوون شکار نميکنه. این خیلی خوبه نه؟! خب تو چی گفتی؟! هيچی بابا گفتم ميخواهی طبيعت اين حيوان بد بخت رو عوض کنيد اين دندانهاش فقط برای گوشت خوردن ​آفريده شده آنوقت شما ميخواهيد با اين دندانها بهش علف بدهيد. این که زجر میکشه که..... حالا بذار بخوابيم بعد بيداری شدی من به حسابت رسيدم آنوقت بقيه اش رو تعريف کن.

چند لحظه بعد تق تق من ميرم ديگه خوابم نميايد. خب تو برو تا بيايی من يه کم بخوابم. بفرمائيد دو تا خانم خوشتپ کرده. میشه بیایم تو باهم یه کم حرف بزنیم؟؟ واله راستش ناموسم (شوهرکم) خوابيده نميشه که نامحرم وارد شه. سريع بروشور در اورد ببين ما مال مکتب شنيتون هستيم رهبر ما خيلی آدم خوبی هست ما برای هم مردم جهان صلح آروز ميکنيم٬ ما که نمیتوانیم جنگ کنیم تا دنیا آباد شه میریم دعا میخوانیم تا نیرو مثبت بفرستیم نمیدونم چی بشه......هی گفت ٬گفت آخرش من ديگه حوصله ام سر رفت گفتم ميدونی من مسلمان هستم( دروغ که آدم رو نميکشه) نميتوانم اين رو قبول کنم. خداحافظ

دوباره چند لحظه بعد از یه مکتب اس جی آ که در زدن هر چی گفت.گفتم جاپنی نمیدونم.گفت انگلیسی. گفتم نمیدونم. گفت به چه زبانی حرف میزنی؟ گفتم پرشین گو . فکر کردم تو عمرش نشنیده باشه که دیدم ای دل غافل یه کتاب از کیفش در آورد به زبان فارسی. گفت باید بگیر این ها رو بخوان ما باز هفته بعد میایم.
ماجرا همین جور ادامه داشت تا ساعت نزدیک به دوازده که یه خانم اقای خیلی با کلاس جاپنی اومدند که ديگه خدا رو شکر مذهبی نبودند.فقط انرژی در مانی مي کردند. خانم گير داده بود که ما بيايم تو خونه. تو خيلی ناراحتی تو رو انرژی درمانی کنيم خوشحال شی.نیم ساعت هم بیشتر طول نمیکشه. هر چی قسم که بابا به خدا من خيلی خوبم. تو زندگيم هيچ وقت اين قدر خوب و هپی نبود. حال چرا ميخواهی زور ٬زورگيری من رو انرژی درمانی کنيد تازه ناموسم چی؟ آن خوابيده بيدار ميشه . ول نميکردند به بدبختی از دستشون خلاص شدم.
خدا رو شکر از ساعت دوازده به بعد مسلمانون ها رفتند مسجد مسيحی ها رفتند کليسا بودايی ها رفتند معبد انرژی درمانی ها هم رفتند لابد نهار بخورند کسی در نزد و ما تا ساعت سه خوابيديم.

رای بين بد و بدتر

ما رای می‌دهیم...تحریم انتخابات احمقانه است...ولی...نه، ما رای نمی دهیم...

ملون‌های عزیز، ای کسانی که می گفتید اگر رای ندهیم آمریکا به ما حمله خواهد کرد...حالا که دکتر معین رد صلاحیت شده، خواهشمند است برای جلوگیری از حمله احتمالی آمریکا، به یکی دیگر از نامزدها رای بدهید!...زرشک!

حالا جماعت می گویند که ما تحریم می کنیم! یعنی کف حفظ کشور و نظام، پذیرش نامزدی معین بود...
مرده شوی این سیاستی را ببرند که استراتژیست‌هایش شما باشید!

توضیح: من سیاست‌مدار نیستم، همه حرف‌های من غلط از آب در می آید، وقتی هم وقتی جدی‌تمی گویم انتخابات را باید تحریم کرد، الکی گفته ام. رین فعالیت اجتماعی-سیاسی عمر من، یعنی حضور در انتخابات شوراها، آن هم بر پایه توسعه دیدگاهی زیست‌محیطی، فعلایتی سیاسی برای ورود به عرصه قدرت نام می‌گیرد، می فهمم سیاست‌مدارانی که چنین حرفی را می زنند چقدر پایه استدلالی دارند.
لابد سیاستمدار، جوانکی است که به لحاظ اجتماعی توان زندگی در ایران را ندارد، برای بقیه حکم می دهد که چه بکنند و چه نکنند. سیاستمدار، دانشجوی متعهدی است که در قدرت ماندن مشارکتی‌ها برای آینده اش بهتر است، سیاستمدار، کسی است که کارکرد جماعت مشارکتی‌ را از نزدیک ندیده و نمی‌داند ساختار حذف غیر‌خودی‌ها در این حزب چگونه عمل می کند، آنگاه آنها را ناجی افسانه‌ای می‌پندارد.نه! من سیاست ندارم!«سیاستندار»!عرصه سیمرغ هم جولانگاه من نیست...

بابا چرا به من فحش مي دهی من که نگفتم اينها را نيک آهنگ کوثر گفته اعتراض داری برو به خودش بگو...

۳/۰۱/۱۳۸۴

.

۲/۳۱/۱۳۸۴

آسمان همه جا آبيست

اينها که خوندم کلی برام خاطره زنده شد. من هم دقيقا همين حس ها رو داشتم . سالها پيش دقيقا در حول و حوش همون ۱۸ تير معروف من تنهای تنها در خيابانهای تهران قدم ميزنم و به خودم مي گفتم چرا اين مردم اينقدر همه چيزشون عجيب و غريب هست؟ چرا اين جا اينقدر غم هست؟ چرا خود مردم از شادی متنفر هستند؟ چرا همه چيزشون فرق داره ؟ چرا من اين مردم را نميفهمم؟

جالب نيست يکی از اين سر دنيا يکی از آن سر دنيا ولی با دردی مشترک.خیلی دنیای جالبی هست.
------------------------------
برگشت آفتاب به سرزمين آفتاب هم مبارک باشه . هاله جان خوش آومدی.
------------------------------
يه کمی چرا از پانته آ جالبه هست بخوانيد
------------------------------
اين جمله رو گوشه اين وبلاگ ديدم خوشم اومد. اسم وبلاگش هم جالب هست آخرين گل صبحی
------------------------------------
اين عکس هم به نظرم خيلی جالب بود از بيگانه در خانه کش رفتم.





یه خبر بد هم بدم علی هزارمین حرف نگفته اش را هم نوشت و رفت. جاش خیلی خالی هست کاش یه روز آن هم برگرده ...

۲/۳۰/۱۳۸۴

چرا بايد رای داد

من قبول دارم اگر ايران تنها کشور موجود در کره خاکی بود و ما به عنوان شهروندان اين کشور انتخابمان مابين فقط دو نفر به عنوان مثال آقای احمدی نژاد و آقای قاليباف يا حتی آقای لاريجانی بوديم. بهتر بود در انتخابات شرکت کنيم و به جای آقای احمدی نژاد نفر دومی را انتخاب کنيم.( هر چند در اين حالت هم به دليل اين که قدرت رئيس جمهور در ايران در حد يک تدارکات چی و پيشکار است باز هم به نطر نميايد فرق چندانی در جريان امور داشته باشد؟)

اما واقعیت چیز ديگری هست و جدای از روابط در داخل هر کشور فاکتورهای بسیار زیاد دیگری ازقبیل روابط بین الملل بر سیاست های داخلی هر کشور به شدت تاثیر گذار هست.
در حال حاضر ايران به دليل ۱- ادامه برنامه های هسته ای ۲- حمايت از تروريست ۳- شعار نابودی اسرائيل ۴- وضع بد حقوق بشر .
به شدت از طرف جامعه جهانی و مخصوصا آمريکا تحت فشار هست و به نظر می رسد بايد تا پايان دوره دوم رياست جمهوری جرج بوش تکليف خود را با اين موارد روشن کند.
حتی اگر فرض را بر اين قرار دهيم که آمريکا موضوع حقوق بشر را قربانی سه مورد اول کند. جمهوری اسلامی برای باقی خود بايد در سه مورد اول امتيازات کافی به غرب بدهد. در غير اين صورت یا با تحريم و يا احتمال بد بينانه با حمله نظامی آمريکا مواجه خواهد شد.
حالا اگر جمهوری اسلامی تصميم به دادن امتياز يعنی جمع کردن تاسسيات هسته ای مثل ليبی بگيرد و نهايتا اسرائيل را هم به رسمیت بشناسد. به نظر میرسد که بهتر هست که یک روئیس جمهور جناع راست سر کار باشد. چرا که در این حالت دیگر کسی مثال آقای خاتمی یا دکتر معین سر کار نخواهد بود که جناع راست حاکمیت تمامی کاسه کوزه ها و خیانت ها را سر آنها بشکند و در نهایت نظام را هم به هر شکل حفظ کند. در چنین حالتی شکاف عمیقی بین طرفداران ایدئولوژیک نظام حاکم بر ایران که حداقل ۱۵ تا بیست درصد جامعه را نیز تشکیل میدهند و در مقابل هر گونه تغییری در داخل هم مقاومت میکنند خواهد افتاد.چنین وضعیتی قطعا به زیان نظام سرکوب گر خواهد بود چرا که هر چه بیشتر نظام سرکوب گر در موضع ضعف باشد به مردم بيشتر امتياز خواهد داد. بانگاهی به تاريخ جمهوری اسلامی بيشترين سرکوبگری در دهه اول انقلاب زمانی که آقای خمينی زنده بود اتفاق افتاد. دليلش هم اين بود که جناع های طرفدار حاکميت از انسجام خوبی برخوردار بودند و بخش قابل ملاحظه ای از جامعه نيز از آنها طرفداری ميکرد.

قسمت دوم حرفم بر روی نظريه کسانی هست که ميگويند زمان خاتمی چهار تا کتاب و روزنامه بود ( که همشان هم در آخر کار تعطیل شد) که فضای سیاسی اجتماعی نسبت قبل خيلی بهتر بود.

اما تاریخ و سوابق انقلاب میگوید که در زمان آقای رفسنجانی هم که از نظر اکثریت فردی تروریست و دیکتاتور و ضد آزادی به حساب می آید یکی دو تا روزنامه و مجله اضافی مثل همشهری و گل آقا درامد که نسبت به ماقبل آن انقلاب بی نظیر بود. اتفاقا هیچ کدوم آنها برعکس دوره آقای خاتمی که حتی روزنامه سلام ارگان حزبی که خاتمی آز آن برخواست بود و پیش از آمدنش هم منتشر می شد با آمدنش بسته و تعطیل شد.
بنابراین به نظر نمیآید همچین دستاورد خیلی خاصی در زمان ایشان برای مردم اتفاق افتاده باشد.
از نظر من تنها موردی که در این رقابت های انتخاباتی مطرح هست حدود یکی دو هزار شغل رده بالای دولتی به همراه کلیه درآمدها مشروع و نامشروع آن و سفرهای معتدد خارجی که ظاهرا خیلی هم مطلوب دولتمردان ایران است بین دوجناع دعوای سختی هست که آیا این مشاغل نان و آب دار باید به اصحاب جناع راست برسد يا به اصحاب جناع چپ که از قضا بيشترين طرفداری از حضور مردم در اين انتخابات را نيز همین جناع به اصطلاح اصلاح طلب که در دوره قبل از خاتمی به کلی کنار گذاشته شده بودند و در طول هشت سال گذشته نوکی به این مشاغل زده اند و خیلی هم به دهانشان مزه کرده می نمایند.
وگرنه به قول آقای کروبی شیخ جنتی که همچنان بر مسند کار است. آن دو لایحه دهانسوز خاتمی هم که از نظر تمامی اطلاح طلبان شیره و جان اصلاحات بود و کف تقاضاهای مردم بود رد شده و آقای قاضی محترم مرتضوی بزرگ هم مثل شیر ژیان هر روز پست و منصب جدیدی میگیرد. و آروز گفتن یک آخ را همه بر دل کل درا و دسته اصلاح طلب درون دولت و مجلس گذاشته است همچنان درخشان و استورا بر سرکار هست.
واقعا جای تعجب است که جناعی که تا دو سال پيش شعار خروج از حاکميت سر ميداد اکنون با همه وجود وارد انتخابات شده؟؟؟

در پایان هم بگویم حتی اگراین حرف دنتیست را که میگوید ما نسل روشنفکر و معتدل و منطقی هستیم قبول کنیم. ما نمیتوانیم نسلی را که انقلاب کرد به دلیل این انقلاب ناموفق سر زنش کنیم. اين که اين نسل به دنبال بهتر کردن اوضاع و احوال هست بسيار پسنديده است ولی به نظر ميايد که در این روش اشکالاتی وجود دارد چرا که رای دادن در هر شريطی درشد و چه بسا سرکوب های ده اول انقلاب را دوباره تجديد کند.چون وقتی عملا رئيس جمهور هيچ کاره هست و مردم رای به اين نظام منجر به قوی شدن موضع حاکميت خواهد همون رئيس جهمور هيچ کاره رای به نظام تلقی ميشود و باعث تقويت نظام ميشود.که اين کاملا به ضرر مردم ايران هست.

-------------------------------------

از وبلاگ خورشيد خانم

مسئولين محترم انتخاب بهترين وبلاگ مدافع آزادی بيان،سازمان گزارشگران بدون مرز،
من از شما خواهش می کنم اسم من رو از ليست کانديداها بيرون بذارين و رای هايی که احتمالا تا به حال به من داده شده رو به نفع مجتبی سميعی نژاد بشمرين. مطمئنا اگر کسی هم تا به حال به من رای داده با نيت اينکه من وبلاگ مدافع آزادی بيان بودم!! (که احتمالش خيلی کمه) اين حرکت رو در راستای دفاع از آزادی بيان درک می کنه.
دليل اين کار نه به خاطر بی اهميت شمردن کار بقيه دوستان کانديد (که خيلی هاشون مثل مجتبی زندانی کشيده ان و خيلی هاشون شايد از مجتبی هم بيشتر در اين راه زحمت کشيده ان)، بلکه به خاطر اينه که در اين لحظه فکر می کنم بيشتر از هر کسی مجتبی به اين رای احتياج داره. فکر می کنم جمهوری اسلامی در نگهداشتن برنده جايره بهترين مدافع آزادی بيان مجبور باشه احتياط بيشتری به خرج بده و در حالت خوش بينانه، آزادش کنه.
اميدوارم که اين حرکت سمبليک بتونه به آزادی مجتبی کمک کنه.
خورشيد خانوم
کانديداهای ديگه ای که تا الان از اين حرکت حمايت کرده ان:

زيتون

سرزمين آفتاب

شبح

شبنم فکر

قاصدک

۲/۲۵/۱۳۸۴

سرزمينی بدون آفتاب

ديروز اصلا روز خوبی نبود. جوجو هم انکار حالش خوب نبود وقتی من سرحال نيستم آن هم کله معلق و پشت نميزنه ٬ آرام وبی سر و صدا بود.
فکر نميکنم ديگر کسی تو وبلاگستان باشه و متوجه آرام و باشکوه رفتن هاله سرزمين آفتاب و بهت و ناباوری ديگران نشده باشد. هاله آرام به حساب دخل و خرجش رسيدگی کرد و با متانت هميشگی اش گذاشت و رفت.

باورم نمیشد دیروز پشت در بسته صورتی رنگ خاطرات یک سال وبلاگ نویسم را مررو کنم . باورم نمیشد پشت در صورتی رنگی گریه کنم.
فکر نميکنم کسی خواننده سرزمين آفتاب باشه و در جريان زخمی های کوچک و بزرگی که هر روز به نوعی بر سر زمين آفتاب وارد ميشد نباشه. اين آخرش ديگه صدا من يواش يواش داشت از آن همه تحملش در ميآمد هر چند هاله آرام و بی صدا و مثل هميشه بدون هيچ آدعايی شيشه ها را بيرون گذاشت اما ما همون تک تک به خوبی ميدانيم که هاله چرا رفت و سکوتش برای چه بود.
شايد بارها شنيده باشيد که ميگويند ما مردم قدر نشناسی هستيم و قدر کسانی که برايمان زحمت ميکشند و بی ريا کار ميکنند را نميدانيم.
بچه ها وبلاگستان برای برگشتن دوباره آفتاب به سرزمين آفتاب پيتشی درست کردند تا نشان دهند قدر زحمات هاله را ميداند و چشم براه بازگشت دوباره هاله آفتابی هستند.
اگر شما هم از رفتن هاله ناراحت هستید و میخواید نشان دهید قدر زحماتش را میدانید میتوانید امضا کنید.

اين همه جمله قشنگی که نازی برای هاله نوشته.
مهر به ژرفای خود پی نمی برد تا آنگاه که ساعت فراق فرا میرسد​ .
« جبران خلیل جبران »


۲/۲۳/۱۳۸۴

خبر خبر

اول از همه بگویم فرض محال که محال نیست که هست؟!اگر روزی روزگاری برای من اتفاقی افتاد و رفتم زندان جمهوری اسلامی وای به روزگار تمامی کسانی که بخواهند مثل نامه الپر عجز ناله به رهبر انقلاب و آزاده بزرگ بنویسند و خواستار آزادی من باشند. در این حالت فقط دعا کنید که من از زندان نیایم بیرون چون اگر بیایم بیرون تمامی نویسندگان آن نامه را با امضا کنندگانش را چی کارم میکنم؟ ! یه کاریش میکنم الان نمی گویم چون خشونت میشه. ولی همون دعا کنید که من از زندان نیایم بیرون . خلاصه گفتم که این جا بنویسم تا مدرکی باشه برای روز مبادا یه وقت نگوید نگفتم ها در ضمن این رو من فقط در مورد خودم میگویم به آقای مجتبي سميعی نژاد هم کاری ندارم که آن نامه خوشش میاید یا نه؟!
دوم از همه بگویم من چرا اینقدر با همه فرق دارم؟!! البته دانشمندی می گفت همه فکر میکنند که با همه فرق دارنند . واین خیلی طبیعی هست. البته منظور من از فرق داشتن این نیست که بهترم ها منظورم این هست که یه چیزی برای من مهم که شاید واسه کمتر کسی مهم باشه یه چیزی های برای من خیلی خنده دار و ساده هست که شاید برای خیلی ها مهم و جدی و حتی حیاتی باشه.
یکی از چیزهای که برای من مهم نیست همین لهجه فارسی هست. البته به نظر من همه کسانی که فارسی حرف میزنند یه شکل و یه جور هستند. اینی که هر کسی فارسی را با چه لهجه ای حرف میزنه . برام خیلی جالبه تا یکی فارسی حرف میزنه یه ایرانی دیگه میگه وای لهجه ترکی و رشتی و عربی نمیدونم خارجی و چی داره . از نظر من همه فارسی یه جور فارسی حرف میزنند فقط کسانی که تو فارسی حرف زدن کمتر انگلیسی حرف بزند و معادل فارسی کلمات را بلد باشند خیلی فارسی شون خوبه .
یکی دیگر از چیزهای که خیلی برای من جالب هست این دعوا کردن ایرانی سر انگلیسی یا فارسی حرف زدن هست. جالب تو زبانهای دیگر یا نیست یا خیلی کمتر از این انگلیسی هست.شاید بارها و بارها شنیده و یا تو این وبلاگ های خونده باشید که طرف چه وقت و انرژی رو صرف میکنه و چه دعوا و جنجال های متلک های که وای این رو می بینی تازه دو روزه از ایران آمده تا ازش می پرسی اسمت چیه ؟! میگه وات؟! یا اینکه وای طرف چهار ساله از ایران آمده از منی که هزاران میلیون ساله این جا هستم فارسی اش بدتره وای که چقدر من فارسیم خوبه این چقدر ادعا در میاره ؟! یا طرف تو وبلاگش صدا گذاشته مردم میرند کلی بهش میگویند وای چه لهجه خارجی داری؟ من هر چی گوش میدم تازه میگم وای چقدر فارسی اش خوبه؟ولی مردم کامنت میدن خوب شد دو روز رفتی خارج چقدر لوسی و هزارتا چیز دیگر. آنقدر که بیچاره مجبور میشه باید توضیح بده. خلاصه از این دست بحث های که واقعا به نظر من خنده دار و من هیچ وقت واردش نشدم . به نظر من زبان اختراع شده که ما همدیگر بفهمیم و بدونیم که چی میگویم و با هم ارتباط برقرار کنیم. وقتی شما میدونی سیب یعنی چه؟ اپل یعنی چه؟ رینگو یعنی چی ؟ خب هر من کدوم از این سه تا رو به کار ببرم شما وقتی بلد باشی من چی میگویم دیگه این قدر کلنجار رفتن با هم نداره که داره؟! حالا تو از ته حلق میگویی من سر زبون که فرقی نداره که داره؟!
گفتم من یه خورده عجیبم ها نگفتم؟!
یه خاطره بامزه بهتون بگم ما رفته بودیم AKAROA بعد میخواستیم از هتل چک اوت کنیم شوهرک لاغرک من گفت تا تو کارها را بکنی من برم دستشویی بیام . همون زمان زنگ آتش هتل رو زدن یه دفعه یک عالمه مامور آتش خاموش کن ریخت تو ساختمان من هم به جای این که برم بیرون دویدم سمت دستشویی که ماموره جلو من رو گرفت با خشم گفت؛ که صدای زنگ آتش رو نمی شنوی برو بیرون. حالا من هم هول شده بود بین جاپنی و انگلیسی قاطی کرده بودم هر کاری میکردم انگلیسی یادم نمی اومد به ماموره هی میگفتم واتاشی نو شوجین امممممم ماموره هم هاج واج مونده بود آخرش دید من حالیم نمیشه همین پشت هم میگم واتاشی نو شوجین واتاشی نو شوجین ....در کمال حیرت در یک اقدام انقلابی من رو بغل کرد و برد از ساختمان بیرون . حالا من هم ول کن نبودم که تا که دیدم شوهرک داره میاید. خلاصه یه صحنه خنده داری بود که نگو برام واقعا جای تعجب بود من اصلا نمیتوانستم انگلیسی حرف بزنم. یا نکته جالبی که بود من آنقدر در این سفر جاپنی قاطی انگلیسی ام کردم یا خیلی چیزها را جاپنی میگفتم که خودم هم تعجب میکردم واقعا میخواستم خودم را کنترل کنم ها ولی با تمام کنترلی که رو حرف زدنم می کردم باز جای یس می گفتم های. یا اول سبحی به همه میگفتم اوهایو کوزای ماس یا حتی اگر انگلیسی می گفتم خیلی از کلمات را با لهجه جاپنی میگفتم مثل آیس کریمو . حالا خوبه جاپنی اصلا خوب نیست. وگرنه چه پزی به مردم جاپنی ندان میدام ها
خلاصه این رو گفتم که بدونید بابا اینها که دو سال سه سال میایند کشور انگلیسی زبان هی اوکی اوکی میکنند یا لهجشون عوض میشه شاید واقعا تقصیر ندارند و دست خودشون نیست.اینقدر بهشون نخندید و جار جنجال بحث های بی مورد سر هیچ نکنید. امام المسلمین الاتیلا
اون اول ها که من وبلاگ مینوشتم یادتون هست یه نقابدار بود که یک وبلاگ داشت بنام آخوند بی آخوند. یه بار من یه عکس گذاشته بودم بلد نبودم عکس را برداشت برام یه دوچرخه جاش گذاشت البته بچه خوبی بود ٬عکس بد بد نذاشت٬ وگرنه آبروی وبلاگم رفته بود. ولی درس خوب به من در زمینه عکس گذاشتن داد. خداد خیرت بده. یادوتون هست یه مدتی دیگه ننوشت. الان دوباره برگشته و داره می نویسه . برگشتنت مبارک نقابدار عزیز خوش برگشتی.
وای چقدر شوکه شدم یعنی واقعا هاله وبلاگش رو بست.میخواستم یک عالمه بنویسم ها دیگه نوشتنم نمی یاد..

۲/۲۱/۱۳۸۴

انتخابی که بد و بدتر نیست

خب ناشناس جان من به تمامی نظرات نکته به نکته تا جايی که سوادم ميکشه جواب ميدم. گفتی در همه جای دنيا در مراحل نهایی يک کانديد به نفع دیگری کنار ميرود.تا رای مردم بين دو نفر نشکند. اول از همه خود بحث مکانيزم کنار رفتن مهم هست. در خيلی از کشورهای پيش رفته دنيا از طريق نظر سنجی و رای گيری درون حزبی مثل آمريکا چندين ماه قبل از انتخابات نامزد نهايی مشخص است در بعضی کشورها هم که از داخل حزب فردی از درون حزب از چند ماه قبل به مردم معرفی ميشود. من تا الان در جايی( کشور پیش رفته) سراغ ندارم که فردي چندين و چند ماه قبل برای حزبی به عنوان کانديد و معرفی شود. يکباره يکماه و یا شاید کمتر مانده به انتخابات بدون جلب نظر نامزد قبلی و همچین نامزد احتمالی که خودش اصرار ميکند که من نميخواهم کانديد شوم حزب دست به تغيير نامزد خود بزند. از نظر من اين اتفاق در کشور پيشرفته ای اتفاق نمي افتد.
در مورد الپر هم بگویم کار به این راحتی هم که شما میگوید نیست. یادم میاید از آقای محمد رضا خاتمی پرسیدن اگر مهندس میر حسین موسوی نامزد شوند تکلیف دکتر معین چه خواهد بود؟ ایشان گفتند ؛ آقای دکتر معین هم به خود مهندس موسوی رای خواهد داد. اما شاید جالب هست بدانی که وقتی از آقای دکتر معین در این مورد سوال کردند که در صورت کاندید شدن مهندس موسوی شما چه خواهید کرد؟ ایشان گفتند که اگر من بدانم مردم به من رای خواهند داد من جلو خواهم آمد.
بنابراین نتیجه می گیریم کار برای الپر هم همچین راحت و آسوده نیست.
در مورد انتخاب مهندس موسوی هم گفتی اين انتخاب ايده آل شما و خيلی ها دیگر که را انتخاب کرده اند نيست. ولی مثل دوران آقای خاتمی انتخاب بين بد و بدتر هست. بینید من بارها و بارها در این وبلاگها خواندم و شنیدم از دوستان که ما با انتخاب این فرد مثلا انتخابی بین بد و بدتر انجام میدم. دقیقا همین حرف را هم خورشید خانم در مورد آقای دکتر معین هم عنوان کرده بود.
و اما جواب: به نظر نمیاید این انتخاب بین بد و بدتر باشد.چون که به نظر میاید یکی از دلایلی که آقای رفسنجانی در دروه اول ریاست جمهوری خود با رای نبستا خوبی رئیس جمهور شد٬ خلاص شدن مردم از سیاست های همین جناب آقای میر حسین موسوی بود.
هر کسی یه خورده حافظه اش یاری کنه و از جنبه های مختلف نگاه کند به دوران آقای موسوی نکاتی را که می تواند به یاد بیاورد. اول از همه مشکل اقتصادی و اقتصاد کوپنی ٬ صف های طویل و المدت ٬ نبود کالاهای اساس زندگی مردم. از لحاظ اجتماعی هم نقض مداوم حقوق مردم. گیر دادن به هر گونه جشن و پارتی و کوچکترین رابطه بین دختر پسر به شدت سرکوب میشد.تو تمام کشور فقط سه تا روزنامه دقیقا کپی همدیگر و دو تا شبکه تی وی بود. حتما یادتون هست که در همین دوران بود سریال اوشین به خاطر الگو بودنش برای زنی در ایران قطع شد و معلوم نشد چه بر سر آن خانمی که اوشین برایش الگو بود آمد. از نظر سیاسی هم وضعیت مخالفان سیاسی هم معلوم بود. بسیاری از آنها در زندان های جمهوری اسلامی جان دادن مخصوصا در تابستان سال ۶۷ . و همه اینها در زمان نخست وزیری همین آقای مهندس میر حسین موسوی اتفاق افتاد.به قولی خداپدر همین آقای هاشمی رفسنجانی را بیامرزد که مردم را از دست این ایشان خلاص کرد.حالا به نظر شما با این سابقه درخشان چطور انتخاب میتواند بین بد وبدتر باشد.
گفتی که ایشان خیلی هنر کرده اند و با رئیس جمهور وقت یعنی رهبر فعلی عنلا مخالفت میکرد. به نظر من رئیس جمهور آن وقت قدرتی نداشت که بخواهد مخالفت کردن با آن خیلی کار مهم و قابل ارزشی باشد. آقای موسوی چرا هیچ وقت با اقای خمینی مخالفت نکرد؟!مخالفت آقای موسوی با رئیس جمهوری وقت یعنی آقای خامنه ای دقیقا مثل مخالفت آقای احمدی نژاد شهردار تهران با آقای خاتمی هست. الان هم شما ميبيند که راست به پای چپ می پيچد گروه چپ هم به پای راست خوب از اين چه چيزی ميتوان برداشت کرد
.اين هم که ميگويی آقای موسوی نماينده حزبی هست که بهترين حزب حال حاضر ايران هست. را من اصلا قبول ندارم . اين حزب به کدوم یک از وعدهای انتخاباتی اش در جريان مجلش ششم عمل کرد که اکنون قابل اعتماد ترين باشد؟ ممکن هست در مقابل اين حرف کسی بگويد اين حزب ميخواستند به وعدهای خود عمل کنند اما قدرتش را نداشتند. که اتفاقا همين ميتواند بهترين دليل به عدم صداقت حزب باشد. تو همه جای دنيا اگر حزبی ببيند در انجام وعدهايش توانی ندارد استعفا کرده و از کار کنار ميرود تا شرايط برای انجام فعاليت آتی مهيا شود.اما اين حزب مشارکت چی کار کرد ؟؟ با هول و هيجان ابتدا آقای موسوی را معرفی کرد . بعد از آن آقای دکتر معين را معرفی کرد حالا دوباره به سراغ مهندس موسوی رفته و بدون هيچ برنامه ای باز واقعا من نميدونم چی کار ميخواد بکند.
ناشناس جان این که می گویی دموکراسی یک شبه اتفاق نمیافتد و در عراق و افغانستان هم اتفاق نیافتاد. را هم قبول ندارم . به نظرت این چیزی که در عراق و افغانستان اتفاق افتاد اگر اسمش دموکراسی نیست پس چیست؟! لابد دیکتاتوری صدام و یا حکومت طالبان در افغانستان هست.ناشناس جان این بحث دموکراسی را خیلی باز نمیکنم چون نمیخواهم با بحث انتخابات ایران قاطی شود. اما وقتی برندگان انتخابات عراق لیست آقای سیستانی بود و اکثر اقشار جامعه از کمونیست ها گرفته تا سلطنت طلب ها در آن شرکت داشتند نشانه دموکراسی نیست لابد انتخابات ایران دموکراسی هست.
میگویی دموکراسی با زور وارد کشوری نمیشود اما من میگیوم تاریخ نشان داده که دموکراسی را میشود با زور هم وارد کرد. دوست داشتی با هم خیلی در این مورد صحبت خواهیم کرد. البته بعد ازبحث شیرین انتخابات در ایران .در مورد کم شدن صد میلیون دلار در عراق که ازش به عنوان سرمایه ملی عراق نام برده ایی . در زمان صدام هم هزاران برابر بیشتر این پول گم گور میشد و کسی هم ازش خبری نمی گرفت . خوشبختانه همین رو شدن این مسئله نشانه از وجود دموکراسی و پا گرفتن آن در عراق است.
در اخرش هم میگویی و میگویند ما در انتخابات شرکت میکنیم چون راه دیگری را بلد نیستم. من هم میگویم من از حمله آمریکا دفاع میکنم چون راهی دیگری برای از میان برداشتن صدام و کم کردن شرش از سر مردم بلد نیستم.

۲/۲۰/۱۳۸۴

چند سوال

دوره اول انتخاباتی آقای خاتمی يادتون می ياد يه خبرنگاری بود به نام آقای بابک داد که سفرهای آقای خاتمی به شهر مختلف را با اسب سفيدش که البته اسب نبود يه اتوبوس سفيد بود گزارش مي کرد. حالا هم يه الپری پيدا شده داره واسه يه نامزد ديگه اين کار رو ميکنه. از آنجايی که پیامبر اسلام فرمود سوال کردند عيب نيست ندانستن عيب است . ( يا چيزی در اين مايه ها فرمود) من يه چند سوال از خدمت شما داشتم .
۱- اگر آقای مير حسين موسوی وحی شد و بالاخره ايشان احساس تکليف کردند و بر دیدگان ما منت گذاشتن و کانديدا رياست جمهوری شدند؟ آن وقت تکليف آين آقای دکتر معين ما چيست؟!
۲- با توجه به اينکه گروهای که از آقای دکتر معين حمايت کرده اند آشکار اعلام کرده اند در صورت کانديد شدن آقای مير حسين موسوی از ايشان حمايت خواهند کرد و آقای دکتر معين تنها و بی ياور خواهند ماند در اين صورت تکليف اين الپر جان نثار ما چه خواهد بود؟
۳- چه برگ درخشانی در زمینه اقتصادی٬سیاسی و اجتماعی در کارنامه هشت ساله نخست وزيری آقای مير حسين موسوی هست که گروه گروه ازاو خواهش و تمنا مي کنند که بر ديدگان ما منت بگذارند و خودشان را کانديد کنند؟!
توجه بفرمایید که نه تشویق به شرکت در انتخابات میکنم نه شما را تشویق به تحریم آن فقط یه چند تا سوال ناقابل داشتم.امیدوارم کسی نیاد بگه تو به چه حقی در خارج از کشور نشستی برای ما تعیین تکلیف میکنی. فقط سوال کردم.

۲/۱۶/۱۳۸۴

نم نم بارون

هوا ابریه ٬ داره نم نم بارون مياد. در رو باز کردم يه چای داغ با يه بافتنی کوچولو برای جوجو . آنقدر به من حس خوب و قشنگی ميده که دلم نميخواد به هيچ میوزيکی هم گوش کنم. حس وحالم خوبه دلم نميخواد هيچ چيز من رو از اين حس بيرون بياره.
اما يه چيز بدجنسانه هی به من ميگه پاشو کاکتوست رو بنويس. اما يه حس ديگرم ميگه ولش کن بزار بمونه. میدونم اگر بنویسم این روزها بد جوری آرامشم به هم میریزه. چند روزه مي شینم پای کاکتوس بهش زل ميزنه نميدونم چرا دستم به کیبورد نميره که بنويسم. حتی دستم نمره به کامنتهاش جواب بدم.
یادش بخیر روزهای اول کاکتوس داری تقريبا هرروز آپديت ميکردم٬ هميشه با دوچرخه تا جايی که ميتوانستم سرعت می آمدم خونه تا هر چه زودتر بنويسم يا کامنتهام رو بخوانم. يادم ميايد يه بار اين خانم به من گفت چه وبلاگ نويس فعالی هستم و آروز کرد وبلاگ نويسم پايدار باشه. آن وقت منظورش را از فعال متوجه نشدم پيش خودم فکر کردم من که تو هيچ جمعی نيستم چرا به من گفت فعال؟ البته که الان دارم يواش يواش درک ميکنم فعال يعنی چی؟!
راست راستش از وقتی که از مسافرت برگشتم يا حتی قبل از رفتن خيلی دلم ميخواست در مورد يه مسئله ای بنويسم. هر دفعه يه سری دو دو تا چهارتايی کردم و موکولش کردم به بعد. اما اين موضوع عين خوره افتاده به جونم انکاری تا ننويسمش٬ نوشتنم بر نميگرده سر جای اولش.حالا فعلا دارم با خودم کلنجار ميرم هی به خودم ميگم مگه مريضی تو اين وضعيت چرا بيخودی بخواهی خودت رو تو استرس بندازی يا يه جوی درست کنی که زياد توش راحت نباشی. اما آن احساس مسوليتی که تمامی مقامات ايران بهش دچار هستند و هراز چندگاهی میکوبندش تو سر مردم ایران. يقه من رو هم گرفته ول هم نميکنه.
بعد از همه اینها فعلا رسيدم به اين که دارم پشت سر هم دعا ميکنم ای خدا چی ميشد الان ايران آمريکا بود.این انتخابات تو آمریکا بود نه ایران. وای من چقدر راحت بودم . با چه خوشحالی و راحتی از چيزهای که ميخواستم مي نوشتم به جون تمام مردمش غر ميزدم به کاندیداشون شون جرجک ديوانه ویا کرک کج کوله ميگفتم و خيلی چيزهای ديگه که تو زمان انتخابات خیلی از وبلاگ دیگه راحت آسوده میگفتند و مینوشتند . وای چه جو خوبی بود هااما خوب چه کنم نميشه ديگه ايران که ايرانه. آمريکا هم که آمريکاست نه اين پا داره بره آن طرف کره زمين بهش ايران نه آن پا داره بايد اين طرف بشه آمريکا . معجزه و اين حرفها هم که قرار نيست رخ بده. پس فعلا ولش کن.
نرگس هم با اين پستش چند روزه من رو گذاشته سر کار .تا میایم بنویسم یاد این سوالش میافتم. خداییش خیلی دوست دارم بدونم اینایی که مطلب های سیاسی تو بلاگاشون مینویسن، اگه پای عمل بیاد چقدر جرئت مبارزه و پایداری از خودشون نشون میدن؟میدونید که فاصله حرف و عمل خیلی زیاده.
هی با خودم فکر ميکنم راست میگه ها . راستی من چقدر تحمل دارم ؟! گاهی فکر ميکنم خيلی زياد . گاهی فکر ميکنم به ده دقيقه هم تحملم تموم ميشه . زير همه چيز ميزنم و خودم را خلاصه ميکنم. چی ميدونم اصلا هيچ جمع بندی از افکار ندارم که حداقل بدونم اگر روزی گرفتار شدم چه خواهم کرد؟!
این افکار هی میاید تو کله ام می پیچه بعد هم دود میشه میره هوا. فعلا دارم با خودم کلنجار میره اگر توانستم خودم را راضی کنم شاید دو کلمه حرف زیادی این جا نوشتم شاید همه نه. کسی چه می دونه؟!
وای چه بد بارون بند آمد خدا کنه دوباره شروع شه من ميخواستم بعد نوشتن برم دوباره با يه چای ديگه ٬ تو حس و حال خودم. خدا کنه دوباره بارون بيايد.

۲/۱۲/۱۳۸۴

نيوزيلند قسمت آخر

بعد از آن تصميم داشتيم بريم Queenstown که به برليان نيوزيلند معروف هست. که ديدم آن جا برف آمده و ما هم هر دو تا سرما خورديم بنابراين از اين قسمتش منصرف شديم و رفتيم جزیره fiji که هواش گرم و مناسب بود. بعد از آن با يه پرواز خيلی ارزان رفتيم اوکلند آنقدر در مسير اين پرواز اتفاقات جالبی افتاد که من هیچ وقت فراموش نميکنم. اول از همه که قرار بود پرواز ساعت هفت باشه گفتند يک ساعت و نيم تاخير داره ما هم گفتيم بريم يه کافی بخوريم تا وقت بگذره نيم ساعت بعد برگشتيم ديدم همه رفتند قسمت سوار شدن به هواپيما. ما هم بدو . بدو رفتيم که جا نمونیم ٬ديدیم دارند کارتهای پرواز را می بيند که سوار کنند ما هم هولکی رفتيم تو صف تمام کارت ها پرواز را اوکی کردند گفتند: حالا بنشينيد. يه دوساعت نشستيم تا بالاخره درها رو باز کردند. پرواز پر بود از چينی که آنقدر عجله داشتند مداوم همه را رو حتی خودشون را هم هول ميداند. من به شوهرک گفتم اين چينی ها همشون همين جورند. شوهرک هم چنان اخمی کرد به من که انکار حرف خوبی نزدم. (راست ميگفت يه بار جنی که یه ایرانی بهش زور گو گفته بود. گفت: همه ايرانیها زورگو هستند من خودم نزديک بود خفه اش کنم).تو پرواز يه چای با يه کوکی مجانی ميداند اما برای آبميوه دودلار و غذا پنج دلار شارژ ميکردند اين چينی ها انگليسی بلد نبودند کارکنان هواپيما چه شیوه و ترفند میزند تا به اینها حالی کنند باید پول بدهند. يه پنج دلاری بهشون نشون میداند و دستشون را به علامت بده با هزارتا حرکت پانتوممیم تا آنها بدونند بايد واسه غذا پول بدهند خلاصه خيلی صحنه جالبی بود. بعضی ها حتی آن چای و کوکی را هم نميگرفتند. شاید چون فکر ميکردند واسه آن هم باید پول بدهند.رسيديم اوکلند يه شهر خيلی کوچک با يک ميليون جمعيت که به قول شوهرک بيشتر شبيه شمال شهر تهران بود.خیابونهاش آنقدر شیب داشت که من فکر کردم یه زن هشت ما حامله چطور میتوانه این جا پیاده بره. تو اوکلند جز يه موزه که تو یه پارک خیلی خوشگل بود ٬هيچ چيز جالبی دیگری نبود.ما هم کلی افسوس خورديم که چرا چهار روز از سفر را اختصاص داديم به اوکلند رفتيم حداقل يه کم خريد کنيم که واقعا معجزه رخ داد. تمامی لباس های که خريدم سايزش S بود يا XS . وای که ديگه داشتم از خوشحالی دق می کردم بس که تو اين جاپن من با شرمندگی از اتاق پرو در آمدم و سايز L به من نمیخورد نگاه شماتت بار فروشنده که از اين ديگه بزرگتر نداريم کلی دچار افسردگی شده بودم.حالا کلی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم.يه اتفاق جالب ديگه هم تو اوکلند افتاد همين جور داشتيم دنبال فروشگاه لباس بچه ميگشتيم تا واسه جوجو هم يه لباس يادگاری بخريم يه پرچم ايرانی ديدم که انکاری غذا فروشی بود. تمام شهر رو گشتيم خرید کرديم دلمون نخواست بريم رستوران خارجکی غذا بخوريم. تصميم گرفيتم هر چی شده بريم همون ايرانی رو امتحان کنيم . وای جای شما خالی يه چلوکباب عالی ها واقعا عالی در محيطی نه چندان دلچسب با آهنگ های تو خود شکلاتی ٬ بند لباسی و از این حرفها . الهی سقف آسمان خراب بشه روی سرت الهی درد بی درمون بگیری بمیری تکه تیکه بشی...( من فقط بدونم این آخری رو کی خونده ها خودم سرش رو میکنم رحمم نمیکنم.) آخه بابا این آهنگ چی فحش بدو بیراه میده خواننده. بعد از خوردن غذا که تنها غذا خوبی بود که تو سفر خوردیم یه کم با فروشنده که یه خانم آقای میانسال ایرانی بودند حرف زدیم . خانمه میگفت من رو قبلا دیده من واسش آشنا هستم.یه کم حرف زدیم تا اینکه من گفتم این جا خیلی کشور خوبی مردمان خوبی داره اصلا نژاد پرست نیستند . آقا ایرانی که یه شکم به چه گندگی داشت گفت آره مرداش بیِغرتند(؟؟!!) واسه همین سرزمین خوبی هست. من شوهرک در حالت کف یه نگاهی به هم کردیم آمدیم بیرون.
شب جای شما خالی رفتیم SKYCITY که نزديک هتلمون بود ديسکو . خيلی جالب بود من با اين شکم گنده از همه لاغر تر بود شوهرک هی ميگفت واسه همين گفتم بيايم اين جا ها همه حتی لاغرهاشون هم از تو چاقترند به خودشون هم قوچالی نميگويند. نکته جالب ديگه اين بود که تو تمامی ورودی اين ديسکو ها از من آدی ميخواستند که سنم رو چک کنند وای که من چقدر ذوق کردم که هنوز من رو با تين ايجر ها ميتوانند اشتباه بگيرند خدا قسمت شما هم بکنه آنقدر صفا ميده اين مسئله که نگو.
از آن جايی که اوکلند يه شهر خيلی معمولی با یه اسکله خیلی خیلی معمولی بود و اصلا جای ديدنی نداشت تصميم گرفتيم بريم يه جزيره Waiheke Island نزديک اوکلند که خيلی خيلی جای رويايی بود . تمامی مناظرش دقيقا شبيه فيلم بود .زمين های گلف خيلی عالی داشت . يه رستوران داشت که از آن جا دور نمای آوکلن هم ديده ميشد ولی انکاری بايد از هفته قبل رزرو ميکردی ما هم میز نداشتيم يه ميز بعد از دوساعت انتظار به ما داد که تقريبا کمترين ديد رو داشت و صد البته ما نهار نخورديم چون اشتباه بزرگی بود و فقط چای و آبميوه دسر خورديم که خيلی خوشمزه بود مخصوصا آب پرتقالش.
فرداش از آوکلند آمديم به مقصد اوساکا پرواز کرديم که خلبان هواپيما مريض شده بود و پرواز باز با دوساعت تاخير انجام شد. نکته جالبش هم اين بود که تمامی اين موارد به جآپنی اعلام ميشد و هيچ کس به خودش زحمت نميداد برای مسافران غير جاپنی دان به انگليسی بگه چه خبره ؟؟ مسافران غیر جآ٬نی حیران و سرگردان به ساعت نگاه میکردند. بعد از مدتی خانمه با انگليسی که واقعا خودش را به کشتن داد غلط و غولوط با لهجه جاپنی گفت خلبان مريض شده بايد صبر کنيم يه خلبان ديگه از راه برسه. هرچقدر هزار ميليون بار به جاپنی از مسافران عذرخواهی ميکردند تو انگليسی زحمت يه بار عذرخواهی نصف نيمه را هم به خودشون نمي دادند.
تو فرودگاه اوساکا که از آن بالا نگاه مي کردی دقيقا يه تکه از دریا رو خشک کرده بودند و توش فرودگاه درست کردند با پل به شهر وصل ميشد يه غمی زيادی من رو گرفت. وقتی سوار شاتل شديم که بريم چمدانها را بگيريم شوهرک گفته چيه ناراحتی ؟! با يه آهی عميقی گفتيم باز ما برگشتيم به اين Boring Country .


اين رو هم بگم تو نيوزيلند يه جانوری (مرغي) داشت به نام KIWI که تمام شهر ودر و ديوار پر بود از عروسکهای بد شکل اين جانور . اسم همه چيز هم کيوی بود بانک کيوی هتل کيوی خيابان کيوی حتی به پولشون هم می گفتند کيوي.




Lilypie 3rd Birthday Ticker