۶/۰۹/۱۳۸۵

۶/۰۸/۱۳۸۵

Because it's powerful


I want to show you my nursing picture. Because it's beautiful. Because it's a powerful thing, to feed your baby with your body. And because we need to show these. I love breastfeeding. I never thought it would become so important to me. I never thought I would feel so strongly about it. I tell you, it's powerful.

تصمیم تیلا

هیچوقت دوست نداشتم تو این کاکتوس غیر فارسی بنویسم اما یه چیزی رو هر کاری می کنم نمی توانم به فارسی بنویسم آن جوری که میخواهم نمی شه اگر اشکال نداره فقط یه پست کوچولو آن هم خیلی ساده مینویسم که همه بتوانند بخوانند. شما هم ببخشید و ندیده بگیریدش قول میده دیگه تکرار نشه.

این موهای سیاه که از زیر در آمده آنقدر به نظرم خودم خوب خوشگله و از هر موی رنگ کرده ای بهتره که تصمیم گرفتم دیگه موهام رو رنگ نکنم. هر وقت هم هوس کردم موهام رنگ کنم پولش رو بزارم به حساب جوجو ببینم بزرگ شد چقدر از این طریق پول Save کردم براش.

از وقتی که یادم میاید اگر میخواستم چیزی بخرم که براش بودجه نداشتم. سعی می کردم از پولی رو که برای تاکسی و اتوبوس هزینه می کنم استفاده کنم. مسیر ها رو یا پیاده می رفتم یا با دوچرخه . این جور هم ورزش می کنم هم پول دار می شم. شما هم امتحان کنید بد نیست

۶/۰۶/۱۳۸۵

درد آشپزی

من مثل اسب کار دارم عین سگ مریض ام. این قشنگ ترین و زیباترین و دلنشین ترین مریضی زندگی ام هست. ( از جوجو سرما خوردگی گرفتم).

من همیشه عاشق آشپزی بودم. در مواقعی که حتی خیلی خسته هستم آشپزی به من آرامش و تمرکز میده. اصلا یه جور شادم می کنه. اما میدونید سخت ترین قسمت آشپزی چیه؟!

آنی که هی چاقو رو می کشی به قسمت های بدن یه جاندار بی جان شده و قطعه قطعه اش می کنی و هزار بار فکر می کنی این کدوم قسمت حیوانی هست؟!
این قسمتش خیلی دردناک و گریه دار هست. من بارها بارها از ته دل اشک ریختم برای آن حیوان بیچاره. کاش قلی اجازه می داد به طور کامل حذفش کنیم.

۶/۰۱/۱۳۸۵

احساسات مردانه

این قلی ما که انکار گناه کبیره می کنه از درونش و احساسش حرف بزنه. این همه تلاش کردم اما انکار نه انکار از سنگ صدا در میاید از آین آقا نچ !

به نظر میاید تو وبلاگستان مادرها بیشتر از بچه هاشون و احساشون می نویسند. تا آقایون. همین جور که آقایون دلشون می خواد با وبلاگ خوانی با احساسات زنان بیشتر آشنا شوند. لابد زنان هم دوست دارند بدوند مردان چه طوری فکر می کنند و احساشون در موارد مختلف به چه شکل هست. آی آقایون محترم خوب زیادتر بنویسید دیگه. چرا خسیسی تو شده!!

این آقا تازه بابا شده . اولا که قدم نو رسیده خوشگل شما خیلی به خوشی و سلامتی و مبارکی باشه. بعدشم بفرمایید از این که بابا شدی چه احساسی داری؟

-من دوتا بچه دارم. بزرگه می خوابه کوچیکه بیدار میشه. کوچیکه میخوابه بزرگه بیدار میشه. هر دوتا شون هم مراقبت می خواهند و توجه. اما بزرگه بیشتر نیاز به توجه داره.
جمعه گذشته مثلا آمدم به جوجو یاد بدم به ماگ دست نزنه داغ هست. خانم چنگ زد چای رو ریخت رو شکمش سوخت. این اولین سوختگی جوجو بود.( نگران نباشید تا حالا دیگه خوب شده نوشتم این جا که یادم بمونه اولین بار کی سوخت)

-قلی یه نفس داره غر میزنه به من که تو زیادی به این بچه توجه می کنی. لوس میشه. ولش کن بذار بازی کنه چرا اینقدر چشمت دنبالش هست. هر چی می گم بابا این الان تو سن خطر هست نیاز به مراقبت داره. تو گوشش نمیره. امروز از بی بی سنتر ای میل گرفتم که بچه رفته تو یازده ماهگی باید دوتا چشم دیگر هم نگاهش کنه. ای میل رو باید بهش فوروارد کنم بلکه یه کم چشمش بترسه.
دوشنبه جوجو برای اولین بار بدون این که دستش رو به جای بگیره پنج شش قدم خودش راه رفت. آنقدر این کارش بامزه و شبیه راه رفتن پنگوین بود که محکم بغلش کردم و آنقدر جیغ زدم ماچش کردم. بعد دیدیم تمام مردم میخ شدند من رو نگاه می کنند. ( لابد فکر می کردند این دیگه کیه!!)

-مامان رژينا کامنت دونی وبلاگش رو بسته چون فکر می کنه وقت نمیکنه برای کسی کامنت بذاره. فکر کنم من هم باید یواش یواش کامنت دونی این جا رو ببندم. چون من هم دیگه بین زمین و آسمون هستم. واقعا وقت نمی کنم برای کسی کامنت بذارم. خیلی هم دلخور شدند. چاره چیه؟!! کاش 24 ساعت 34 ساعت بود.( وای که من تو آن ده ساعت اضافه چه شلنگ تخته ای می انداختم).

-امیدوارم تمام کسانی که دلشون جوجو می خواهد هر چه زودتر جوجو دار شدند. تا عین من از کار و زندگی عقب بیفتند. نمی خواهم غر بزنم. ولی راندمان کاریم به شدت افت کرده و به هیچ کاری نمی رسم.

-متاسفانه جوجو نه پیش Fiona میمونه نه پیش Anne. فکر کنم کس دیگر هم بخواهد بیاید وضع فرقی نمی کنه. جوجو حتی دیگه بغل باباش هم نمیره. روز به روز داره به من وابسته میشه. واقعا نمی دونم چی کار کنم به شدت همه کارهام مونده و از همه چیز موندم.

این شهر ما هیچ نداشته باشه پشت هم کنسرت های مختلف داره. چند وقت پیش Bob Dylan آمده بود. برای شرکت تو کنسرتش مایکل جکسون هم آمده بود که کلی شهر ور به هم ریخته بود. یه چند وقت پیش تر هم کنسرت راجرز واتر بود. که ما تو آخرین روزها دوتا بلیط 75 یورویی پیدا کردیم. اما جوجو آنقد گریه کرد که من تو آخرین لحظه از رفتن منصرف شدم و موندم پیشش قلی تنها رفت.( حالا هی میگه تو نیامدی به من خوش نگذشت).
واقعا نمیدونم چی کار کنم کسی تجربه ای داری که چطور می توانم از وابستگی جوجو به خودم کم کنم.
لطفا از راهنمایی های قلی گونه نباشه ها. محلش نکن. باهاش بازی نکن. بهش نخند. من همین جوریش نیشم همیشه بازه . این جوجو رو هم که می بینم قند تو دلم آب میشه میتوانم باهاش بازی نکنم؟!! بهش نخندم؟! این قلی هم حرفها میزنه ها...

-از آسمون همین طور داره سگ و گربه میاید. با اجازتون تابستون تمام شد.

یه سورپرایز واسه جوجو دارم. که یه کار خیلی سخت و وقت گیری هست. به موقعش این جا می گم.-

۵/۳۰/۱۳۸۵

تیغ جراحی

من همیشه از سر وضع و هیکل ام راضی بودم. با این که همیشه یه سه چهار کیلویی اضافه وزن داشتم و از نظر زیبایی هم خیلی معمولی هستم. اما به جرات می توانم بگم که هیچ وقت احساس زشت بودن نکردم. به نظرم این احساس هیچ ربطی به زشت یا زیبا بودن نداره. اصولا زشت یا زیبا بودن یه امر خیلی نسبی هست. کی به نظر من ممکنه خیلی خوشگل بیاید آما به نظر دیگری خیلی زشت و بد باشه.

کاش بتوانم منظورم را آن جوری که می خواهم بنویسم. می دونید من با این که می دونم مثلا اگر جراحی زیبایی بینی بکنم خیلی ممکنه خوشگل تر بشم( شاید هم نتیجه اش بدتر شد) کسی چه می دونه . اما حتی اگر اطمینان صد درصد داشته باشم که مثلا فلان جراحی زیبایی خیلی نتیجه خوبی خواهد داشت و از نظر هزینه هم مشکلی نداشته باشم هرگز تن به تیغ جراحی نخواهم داد.
چرا ؟ چون اصولا فکر می کنم زیبایی طبیعی خیلی قشنگ تر و دانشین تر هست. یه دماغ سر بالا و خیلی تو چهارچوب هنری قشنگ ممکنه تو صورت من قشنگ نباشه. یا همین جوری در مورد breast surgery. وای که من چقدر از این یکی بدم میاید.


یا یه مثال دیگه فکر نمی کنم تو دنیا کسی بیشتر از مایکل جکسون دسترسی به پول و امکانات برای تغییر قیافه داشته باشه. ولی به نظر من نتیجه آن همه تلاش و درد و هزینه تبدیل شده به عجوزه ای بیش نیست. ( که خوب البته این نظر من هست.)
با تمام این حرفها اگر من هم مثل مایکل این همه تغییر برام مهم بود شاید دست به این کار می زدم.کلا با عمل جراحی زیبایی نه تنها هیچ هیچ مشکلی ندارم بلکه برای بعضی ها هم خیلی خیلی توصیه اش می کنم. این که اعتماد به نفس کسی با عمل جراحی بهش بگردده یا کسی با آن احساس زیبایی داشته باشه نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوبه و قشنگ هست.

اما من خودم هرگز این کار رو نخواهم کرد. اگر دماغمم تا تو دهانم آویزن بشه.

این که با تمام نقض هایی که دارم از خودم راضی و خوشحال هستم. رو مدیون مادرم هستم. مادر من همیشه با چنان اعتماد به نفسی از بچه هاش و زیبایی شون حرف میزد که اگر کسی بچه هاشو نمی دید فکر می کرد همشون ملکه زیبایی دنیا هستند.
گاهی به شوخی بهش می گفتم می خواهم دماغمم رو عمل کنم. یه قیافه جدی به خودش می گرفت بعد خیلی جدی می گفت خوب میخواهی کجاشو عوض کنی؟ بعد کاغد مداد می آورد سه تا خط رو عکس ام می کشید یه خط از وسط بعد کلی توضیح و تقسیر که این قشنگ ترین و زیباترین دماغ دنیاست بعد هم به یه ماچ آب دار تف تفی می فرستاد دنبال نخود سیاه.

امیدوارم من هم بتوانم مادری عین مادر خودم باشم.
در همین رابطه بخوانید.

نکته ی ۱: در مودر چیزی که برام خیلی مهم هست حرف نمی زدنم و سکوت می کنم.
نکته ی ۲: از حافظه این وبلاگ که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشه که کلی افاضات سیاسی کردم این مدت ولی همش رو دیلت کردم.
نکته ی ۳: همچنان معتقدم مردها رو هر وز صبح باید یه دست کتک مفصل زد.
نکته ی ۴: جوجوی من قشنگ ترین و زیباترین جوجوی دنیاست.
نکته ی ۵ و آخر : سیندلار به کمک اهل محل یکشنبه از خرید برگشت بدون این که لنگه کفشش رو از دست بده.

۵/۲۹/۱۳۸۵

Happy Girl



این هم واسه فیل تر شدها

۵/۲۵/۱۳۸۵

شما می توانید

يکشنبه جوجو رو برده بودم پارک. يه خانم و آقايی با قيافه ايرلندی اصيل هم با يه بچه ای باقيافه کاملا آسيای شرقی بازی می کردند.
جوجو تازگی ها هر بچه می بينه آنقدر خوشحال جيغ و داد ميزنه که توجه آنها به ما جلب شد. خانه اسم جوجو رو پرسيد و اين که چند وقتشه.
بعدش هم خيلی راحت گفت اين لوسی هست و دختر ما.

با اين که تعجب کرده بودم اما سعی کردم خيلی نشون ندم. پرسيدم چند وقتشه . خانمه گفت ۱۵ ماه و از چين آمده.
پرسيدم گفتی دختر ماست. نه؟! گفت ما ازش نگهداری می کنيم. از هشت ماه آخر. رفتیم چین و آوردیمش. پدر و مادر نداره.

خيلی دلم مي خواست ازش بپرسم حالا چرا از چين؟!!گفتم شايد به احساسش ضربه بخوره برای همين زود موضوع رو عوض کردم.

من کاملا قبول دارم مادر بودن و مادر شدن فقط زاييدن نيست. اما فکر نمی کنم اگر روزی نمي تواستم بچه شخصی خودم رو داشته باشم. می توانستم بچه ای رو به فرزندی بگيرم.
البته اصلا دليلش اين نيست که نميتوانم دوستش داشته باشم. دليل من کاملا فرق داره.

من دوتا ماهی داشتم که وقتی مردند. من تا هفته ها افسرده بدوم بارها با ديدن آکواريوم خالی شون گريه کردم. ( شايد به نظر شما خنده دار بيايد ولی بود ديگه!!)
واسه همين فکر نمی کنم بتوانم بچه ای رو قبول کنم. چون بايد هميشه نگران اين باشم که يا بچه رو ازم می گيرند يا شايد خود بچه بخواهد ترکم کنه. اين موضوع داغونم می کنه و حتما رفتارم رو بچه هم تايير می ذاره.
قلی ميگه اگر بچه نداشت خيلی راحت بچه ای رو فرزندی قبول می کرد و از بودن باهاش لذت می برد و خودش رو بخاطر نداشتن بچه آزار نمی داد. اما من نمی توانم قبول کنم.
شما چی شما مي توانيد بچه ای رو به فرزندی قبول کنيد؟



نکته ۱: من می گم مردها رو هر روز صبح بايد يه دست کتک مفصل زد تا بعد برند سر کارشون.( چراشو بعدا می گم)

نکته ۲: فکر کنم تا چند وقت ديگه نصف اين شهر ما جوجو رو با اسم می شناسند. بس که با همه بای بای می کنه و تا نگاهش می کنند نيشش تا بنا گوش باز ميش
ه.

۵/۲۳/۱۳۸۵

جوجوی گوشتی

من از سه ماهگی شروع کردم به غذا دادن به جوجو. خیلی دلم می خواست که جوجو گیاه خوار شه. ولی از آن جایی که قلی عاشق دیونه گوشت هست نتوانستم با منطق راضی اش کنم که گیاهخواری جوجو کار درستی هست. واسه همین جو جو ما تبدیل به ببر گوشت خوار شد.

عجب و حیرت این که عادت غذایی جوجو کاملا شبیه به باباش هست. عین باباش عاشق گوشت و مرغ هست.
یه سرو صدای میده وقت خوردن که آدم دلش آب میشه. عین قلی عاشق آب میوه هست. مخصوصا آب پرتقال و آب سیب. هر چقدر بهش آب میوه بدهی رد نمیکنه ! البته بعد از جی جی. (خانم جی جی شو که می خورده بعد پشتو می کنه به من میخوابه)

هویج اصلا و ابدا دوست نداره اگر حتی یه ذره تو سوپ یا غذاش له شده باشه آن رو تف می کنه بیرون.
عاشق چیپس هست.اما شکلات دوست نداره.

وقتی شش روزه بود. آنقدر جی جی می خورد که من رو کلافه کرده بود. خودم تصمیم گرفتم بهش پستونک بدم. یادم می یاد با همون لباس بیمارستان رفتم فوجی گراند براش یه پستونک خریدم.( ۵۰۰ ین ) که چنان آن رو با علاقه می خورد که کلی دیدنی بود.


همیشه فکر می کردم این که با این علاقه پستونک می خوره حتما سر جدا کردنش کلی مشکل خواهم داشت.( با عرض شرمندگی من خودم تا پنج سالگی به گفته مادر گرامی و ننه جون پستونک خوردم)

تو هواپیمایی که از توکیو می رفتیم تهران پستونکش گم شد تا تهران ما رو نصف جون کرد بس با سر این ور آن ور دنبال پستونک گشت. تو تهران هر مدل براش پستونک خریدم نخورد. به طور خیلی اتفاقی پستونکش رو تو جیب یکی از ساکها مون پیدا کردیم. که بعدا عین دو تا چشم مراقبش بودیم.

تا سه ماهگی تصمیم گرفت دیگه پستونک نخوره. هر چی با انگشت پستونکش رو تو دهانش نگه می داشتیم با زور می انداخت بیرون. ( البته یه کم هم شرطی شده بود. وقتی نمی خواست بخوابه بهش پستونک می دادیم. واسه همین فکر میکرد پستونک یعنی خواب و مقاومت میکرد نمی خورد.

از بین اسباب بازی هاش به توپ از همه بیشتر علاقه داره شاید یه روزی فوتبالیست مشهوری شد خدا رو چی دیدی؟
اصلا هم با عروسک بازی نمیکنه. هر کاری می کنم نظرش به عروسک جلب نمیشه!

از همون روزی اولی که تو بیمارستان موتوناگا با کمک پرستار حمومش کردم تا خود الان با هزار یک ترفند و یه پروزه تحقیقاتی(بعدا در موردش می نویسم)که انجام دادم. هنوزسر حمام کردن کلی گریه و زاری می کنه. حتا رفتن به استخر و دریا هم مشکلی رو حل نکرد. با شامپو زدن مشکل جدیدی داره.

یه دو سه روزه ای هم چنان آب آب غلیظی میگه که دهان آدم آب می افته.
بهش شربت آهن نمی دم دچار عذاب وجدان شدید هستم. این جا بدون نسخه دارو آهن نمیدن. اما من فکر میکنم باید آهن بخوره.( چی کار کنم من خودم یه پا دکترم دیگه شرمنده!)


این لینک عروسی تو کشورهای مختلف رو هم ببنید قشنگه. ببخشید که این قدر بریده بریده شد.

۵/۲۲/۱۳۸۵

جوانی کجایی

اولین آلبومی که من از دوست پسرم ( دیگه نپرسید کی بود ؟ کجا بود ؟ چه کار بود؟ به کجا رفت؟) کادو گرفتم. از این گروه بود. کلی خاطره دارم با این گروه دوران تین ایجری کجایی که یادت بخیر


When I was young
It seemed that life was so wonderful
A
miracle, oh it was beautiful, magical
And all the birds in
the trees
Well they'd be singing so happily
Oh
joyfully, oh playfully watching me
But then they sent me
away
To teach me how to be sensible
Logical, oh
responsible, practical
And they showed me a world
Where I could be so dependable
Oh clinical, oh
intellectual, cynical

There are times when all the
world's asleep
The questions run too deep
For
such a simple man
Won't you please, please tell me
what we've learned
I know it sounds absurd
But
please tell me who I am

Now watch what you say
Or they'll be calling you a radical
A liberal, oh
fanatical, criminal
Oh won't you sign up your name
We'd like to feel you're
Acceptable,
respectable, oh presentable, a vegetable

At night
when all the world's asleep
The questions run soo
deep
For such a simple man
Won't you please,
please tell me what we've learned
I know it sounds
absurd
But please tell me who I am, who I am, who I am, who
I am

۵/۲۰/۱۳۸۵

Tigger



جوجو عوض می شود. الان دیگه یه ببره. کیه جرات داره بیاید جلو.

می گم تو جاپن دختر ها خیلی خیلی بیشتر از ایرلندی ها آرایش یا به قول قلی سرخاب وسفید آب می زنند. اما ایران که رفته بودیم به نظرم آرایش دختر ها مخصوصا آنهایی که تین ایجر بودند خیلی عجب و غریب و زیاد بود. بعضی ها عقیده داشتند که این یه جور اعتراض به سیستم حکومتی هست.


بازم میگم حالا که جمهوری اسلامی زحمت بسیار کشیده و تمام عکس ها رو فیلتر کرده من برای این که همه بتواند عکسی رو که میذارم صد جا لود کنم و برای این که چشم گوش ملت بازشه کلی عکس بی ناموسی از ساحل جاهای خیلی خیلی بد بذاریم تو این وبلاگ ها تا اعتراض کنیم!

این برای کسانی که تو ایران فیلتر هستند. امیدوارم یاهو دیگه فیلتر نباشه. فیلکر دیگه جای ندارم عکس بذارم فضای این ماه رو همه رو خوردم.



اگر گفتید چرا جوجو هر از چیز سه تا داره؟ مثلا سه تا مسواک. سه تا برس. سه تا روغن. سه تا شامپو .

چون اسکنر نداشتم. ابتکار به خرج دادم از روی عکس عکس گرفتم.واسه همین کیفیت اش بد شده ببخش
ید.



۵/۱۹/۱۳۸۵

روی دیگر سکه

تازه گی ها یکی از دوستانم از همسرش جدا شده. زندگی این دوستم همیشه مثالی بود برای یک زندگی عاشقانه و مملو از عشق .

یه لحظه هم نبود که کسی فکر کنه این دوتا در کنار هم خوشبخت نیستند و شاید کوچکترین مشکلی باهم داشته باشند.

در کمال ناباوری وقتی ازش حال همسرش رو پرسیدم گفت فکر می کنم خوبه؟! گفتم چرا فکر می کنی؟ گفت از هم جدا شدیم. به همین راحتی!

حالا از آن وقت تمام مغز من درگیر شده که در تمام این مدت اینها با هم خوش نبودند؟ داشتند فیلم بازی می کردند؟ ادا آدمهای خوشبخت رو در می آوردند؟ چقدر من ساده بودم که نفهمیدم؟ چرا هیچ کس نفهمید ؟ یعنی همه اشتباه کرده بودند؟ چقدر الگو بودند برای زندگی ایده آل .یعنی همش دروغ بود؟

احساس می کنم فریب خوردم. حس خیلی بدی دارم




آیا واقعا دنیا نا امن شده یا فقط من احساس نا امنی می کنم. این خبر چقدر تکان دهنده بود ها خوب شد من پرواز نداشتم.

۵/۱۷/۱۳۸۵

کشوری در حال توسعه


رشد اقتصادی ایرلند در اروپا شگفت انگیز هست.هنوز خیلی ازش نخواندم. اما تمام این رشد در این ده سال اخیر اتفاق افتاده. به حدی همه چیز داره به سرعت تغییر میکنه که حتی در این مدت کوتاه که من در این جا هستم می توانم این تغییرات رو احساس کنم.

حتما میدانید که کشور ایرلند یکی از کشورهای بود که بیشترین تعداد مهاجر را در دنیا داشت. اگر اشتباه نکنم چهار میلیون ایرلندی در ایرلند زندگی می کند و هفتاد میلیون ایرلندی در دنیا. چند وقت پیش جناب اقای کوفی عنان در سخنرانیش آماری از کشورهای رو می گفت که قبلا خود کشور بیشتر تعداد مهاجرین را در دنیا داشت ولی الان خودشان مهاجر وراد می کنند. ایرلند در مقام اول این لیست بود کره جنوبی هم در رتبه بعدی قرار داشت.

الان فقط ده درصد از جمعیت ایرلند مهاجرین از لهستان تشکیل می دهند. قبلا کسانی که در ایرلند متولد می شدند دارای تابعیت ایرلندی می شدند اما از ظاهرادولت ایرلند این قانون رو لغو کرده چون تعداد کسانی که به دلیل دریافت تابعت راهی ایرلند می شدند خیلی زیاد شده بود. ( از کل قانون جدید و این که چطور میشه تابعیت ایرلند رو گرفت خیلی اطلاع ندارم فعلا)



تو آمارها کشور ایرلند از نظر سطح رفاه کشور پنجمین کشور اعلام شده و از نظر امن بودند اولین کشور دنیا. هیچ جنگ و درگیری و بزن و بکشی انکار دامنش به ایرلند نمیرسه.

اکثر کمپانی های بزرگ دنیا در چند سال اخیر به شدت در ایرلند فعال شدند و به قول معرف همین جور پوله که در ایرلند ریخته فقط باید دولا شدید برش دارید.
آب و هوای معتدل و همیشه بهاری دارید که فکر میکنمبا توجه به گرم شدند کره زمین در سالهای اینده از ایرلند یه کشور خیلی عالی برای توریست و همچین زندگی خواهد ساخت.
با این که کشور خیلی گرانی هست اما سطح حقوق هم خیلی بالاست.

پس ای امت وبلاگ خوان اگر می خواهید جای رو برای زندگی انتخاب کنید بشتابید و ایرلند رو هم در حوزه انتخابات خود بگنجانید . که کانادا و استرالیا و نیوزلند و سایر کشورهای مهاجر پذیر سراب هستند. الامام الامادر تریسا و الام الاتیلا


این همه جمله پایانی


هر چقدر کار کردن با هندیها راحت آسان هست همون قدر کار کردن با ترکها سخت و دیونه کنندهست.


۵/۱۵/۱۳۸۵

هیروشیما شهر صلح



عکس رو از داخل موزه بمب اتم در هیروشیما گرفتم

امروز شصت و یکمین سالگرد هیروشیما هست. ما اگر الان تو هیروشیما بودیم. حتما الان کنار رودخانه نشسته بودیم و به فانوس ها رنگ وا رنگی که به یاد قربانیانی که برای فرار از گرما به داخل رودخانه پریدند و در آب داغ ذوب شدند نگاه می کردیم. شاید باز فکر میکردیم چقدر اعتماد به بشر هست که دوباره همین چنین فاجعه ای را تکرار نکند؟




هیروشیما قبل از انفجار بمب اتم

هیروشیما بعد از انفجار بمب اتم


پارسال به مناسبت شصت امین سالگرد هیروشیما نوشته بودم. دلم می خواست یه چیزهای بیشتری امسال بنویسم. ولی متاسفانه وقت پیدا نمی کنم. حالا شاید وقت دیگر ازش نوشتم. دوست داشت نوشته پارسال را این جا بخوانید.


عکس ها من رو هم این جا بینید اگر دوست داشتید نظر تون رو هم در مورد عکس ها به من بگوید.


کسانی که هم فیل تر هستند این جا رو ببینند. عکس هاش کامل نیست. اما به مرور آن جا رو هم تکمیل می کنم. انکار با این فیل ترینگ چاره ای نیست.


۵/۱۲/۱۳۸۵

تعبیر خواب


شما به خواب و تعبیر خواب اعتقاد دارید؟ من با این که خیلی آدم خرافاتی نیستم. مثلا اصلا به اسفند و چشم این چیزها اعتقاد ندارم اما به خواب خیلی اعتقاد دارم.
تا حالا هر چی خواب دیدم. که البته همشون هم بد بوده یه جورای تعبیر شده. واسه همین تا خواب می بینم تا مدتها وحشت زده هستم. که چه اتفاقی می خواد بیفته؟

اما تازه ترین خوابی رو که دیدیم عجیب دلم می خواهد واقعیت پیدا کند.

میگم این قلی هم خیلی خوش سلیقه هست ها

دوستان نسیم گوز گوز از دانشگاه پیل گوز و رامش گوله گولا از شانفرانشیشکو آمده فردا خیلی روز شلوغ و پرکاری هست.

بعدا میایم واستون خواب رو تعریف میکنم.

راستی شما خوابها رو چه جوری تعبیر می کنید؟!


Lilypie 3rd Birthday Ticker