۳/۰۵/۱۳۸۷

سوال کودکانه


قبل از این که بیایم آلمان بهم قول مهدکودک دخترک داده شده بود. حتی یه جا هم براش اسم نوشته بودند.
ولی متاسفانه هنوز برای دخترک مهدکودکی پیدا نشده. بنابراین طبق معمول بیشتر اوقات پیش خودم هست. هر جای که میرم باخودم می برمش. روزهای که باید برم سر کلاس ددی ناچار دیگه ایثار کنه.
به هیچ کس نمیتوانم اعتماد کنم تا بچه رو بدهم دستش.
طفلکی دخترکم خیلی احساس تنهایی میکنه . وقتی می برمش پارک تمام مدت راه رسیدن تا زمین بازی همش در مورد این که چند تا بچه آن جا هست؟ از من سوال می کنه. بعد باخوشحالی می گه من باید تند برم دوستانم آن جا منتظر من هستند. تا با هم بازی کنیم.

تو زمین بازی نمیتوانه با کسی ارتباط برقرار کنه چون آلمانی بلد نیست. مسلما یه بچه آلمانی هم انگلیسی یا فارسی بلد نیست.
گاهی وقتها خیلی دلم براش میسوزه احساس می کنم ته چشماش یه غمی هست.طفلکی خیلی تنها هست تمام دور برش پر آدم بزرگ هست.
چند شب پیش عکس روزهای آخر مهدکودکش رو می دید همش به من می گفت: من فردا باید برم دیکر جنی و جسیکا ( معلم هاش ) منتظر من هستند.

این روزها آنقدر ازم سوال میکنه که گاهی وقتها دیگه من رو به مرز جنون می رسونه.
میگه چرا بارون می آید؟ کلی براش توضیح می دهم باز میگه چرا؟ دوباره از اول می گم تو هر قسمت اش باز میگه چرا؟ دیگه مخم سوت میکشه.
جدیدا بهش کلک می زنم. وقتی ازم سوال میکنه که این چرا این طوری آن چرا آن طوریه؟ بهش می گم خب تو چی فکر می کنی ؟گاهی وقتها جوابهاش واقعا حیرت آوره ؟!!

این جا مردم شیشه یا قوطی های نوشابه رو می برند تو فروشگاه به دستگاه تحویل می دهند و رسید می گیرند می برند صندوق پولش رو که خیلی هم کم نیست می گیرند. کمتر کسی شیشه یا قوطی های آبمیوه یا شیر رو دور می ریزه. برای همین گاهی وقتها می ببینی بعضی دستکش دستشون کردند دارند تو سطل زباله دنبال این قوطی های می گردند.
دخترک چند وقت گیر داده که چرا این آقا دستش رو می کنه تو سطل زباله ؟ بهش می کم یادت هست بهت گفتم بعضی آدمها فقیر غذا ندارند. پول ندارند غذا بخرند. آنوقت تو غذات رو نمیخوری میریزی دور . ببین این آقا غذا نداره بخوره از سطل زباله عذا کثیف بر میداره میخوره.
باز میگه چرا؟!! حوصله توضیح دوباره ندارم میگم خب تو چی فکر می کنی؟ میگه مامی من میخواهم
غذام رو بریزم تو این سطل. میگم چرا ؟ میگه وقتی این آقا دستش رو کرد آن تو یه غذا داشته باشه بخوره.
یه چیز بامزه دیگه میگه چرا وقتی بارون میاید درختها کت نمی پوشند؟ میگم چون برگ دارند نیاز به کت ندارند. میگه نه درختها دست ندارند که کت بپوشند .


۲/۲۶/۱۳۸۷

عروسکها




این دخترک ما یه چمدان عروسک داره , هر جا دنیا بریم , باید آنها رو با خودمون ببریم. هر روز نوبت یکی هست که باهاش بره بیرون یا بازی کنه.
به اسم های انتخابی عروسک ها نگاه کنید.
آزی
سارا ( برگرفته از اسم خاله سارا)
نجیب
سلام
اقا بده
لاکی لاک
لیتل بوی
لیتل گرل
اسکوانش اسکورانش
سینا

حالا بعدا می خواد چه اسمی انتخاب کنه خدا می دونه.
یه وقت های هم دلش برای نجیب می سوزه. چون حسابی خط خطی اش کرده بعد میگه پور نجیب.

این ددی بدجنس هم کلی با این پور نجیب حال می کنه.



امروز من یه سر دردی شدم که در تمام زندگیم بی سابقه بود. با هیچ مسکنی هم خوب نشد.هنوز هم ادامه داره داره چشمام داره از درد می زنه بیرون. پور مامی...




۲/۲۵/۱۳۸۷

یه راز یه کمی توضیح برای آزدای

نمی دونم این وبلاگ کشش رو داره که من یه راز رو این جا بنویسم یا نه؟! همون طور که شاید خیلی ها متوجه شده باشید من الان مدتها وارد بحثی نمی شوم. آنی مدت آنقدر خودم زندگیم بالا پایین شده که دیگه وقتی برام نمی مونه که درگیر وبلاگ کنم.
اول آن راز مهم. ببنید من تو زندگیم هرگز دست به سیگار نزدم. هیچ وقت هیچ وقت یه سیگار روشن دستم نگرفتم. سیگار خاموش رو هم شاید بندرت دست بزنم. به طور وحشتناکی از این پدیده بدم می آید. اصلا بوش برام قابل تحمل نیست.
شاید بپرسید که خب این که راز نیست. حالا براتون می گم که راز من در کجاست. من به حدی از این کوفتی بدم می اید که ناخوداگاه از ادم سیگاری هم بدم می آید.
یادم میاید یه شخصی از نظر من خیلی آدم پرفکت و کاملی بود. یه بار به طور اتفاقی دیدیم که سیگر می کشه. نمی دونم چرا این آدم یه دفعه مثل شیشه ای که با سنگ بشکنه برام شکست.
هر کار کردم دیگر نتوانستم نه تنها نتوانستم شخصیت این آدم رو برگردونم بلکه دیدیم الان از صبحت کردن و مصاحبه باهاش دیگه لذت نمی برم و خوششم نمی اید دیگه باهاش حرف بزنم.
این یه راز خیلی بزرگه. خودم می دونم خیلی وجشتناک هست. خیلی خیلی سعی کردم این فکر رو تو خودم تغییر بدم. تا حدی هم موفق شدم ولی خب باز یه جا هایی خودش رو نشون میده.
من شرمنده همه دوستان سیگاری هستم. حالا برای این که دوست باشیم لطفا کتید آن سیگار تون رو خاموش کنید. ترک سیگار هم بکنید دیگه دنیا گلستان شود. ( البته میدونید که دارم شوخی می کنم.)
خب حالا یه کم توضیح میدم در مورد پست قبلی. اولا که فکر کنم دوستان خیلی متوجه شوخی بودن مطلب نشده بودند. نکته دیگر هم اصلا نگرفته بودند که من دارم به طور غیر مستقیم به محدویت های که در کانادا هست اشاره می کنم.

اول از همه من نمی خواهم حقوق سیگاری ها رو نقض کنم. ولی کسی که تو خیابون همین طور راه میره و سیگاره می کشه. مدتها جلو یا پشت سر من هوا رو آلوده می کنه داره حقوق من رو نقش می کنه. چیزی که من تو آلمان خیلی زیاد می بینم عین تهران که مردم راه می روند سیگار می کشند.
من هیچ اعتراضی به این که تو قسمت سیگاری رستوران سیگار بکشند ندارم . یه جای مخصوی به سیگاری ها باشه حتی یه گوشه از پیاده رو ولی دیگه نباید همه خیابون در دست سیگاری باشه که ...هر جا دلشون خواست سیگار بکشند. آخه جان من این درسته ؟!


اگست سال ۱۹۹۹ صاحبخانه کانادایی من از یه ایرانی پرسید چرا این همه ایرانی از ایران مهاجرت می کنند به کانادا یا خارج از ایران.
دوست ایرانی ما گفت: به دلیل این که ما تو ایران محدویت خیلی زیاد داریم. چشماهای صاحبخانه یه کم گشاد و تنگ شد بعد گفت: خب!!! تو کانادا هم ما خیلی محدویت داریم. این که دلیل نمیشه!!!
شاید الان شما خیلی متوجه نباشید که من چی دارم می گم. اجازه بدهید توضیح بدهم.
ببنید ما تو کانادا نمیتوانیم از عطر استفاده کنیم. اکثر مدارس دانشگاه ها جاهای دولتی استفاده از عطر ممنوع هست. و کلا اگر کسی هم بخواهد از عطر استفاده کند به این شکل و شدت که در اروپا مخصوصا فرانسه و این آلمان هست نیست. مردم خیلی خیلی رعایت می کنند.
یعنی کمتر می بینی کسی بیاید رد بشه بوی عطرش تو فضا بپیچه. اگر هم این اتفاق بیفته مردم خیلی خوششون نمی آید. یه جوری بی نزاکتی و رعایت نکردن حقوق دیگران هست.
و صد البته این دلیل نیست که کانادایی ها کثیف هستند . اروپایی ها یا آلمانی ها تمیز .
یه جور فرهنگ شاید بشه گفت هست. بنابراین برای من جالب خواهد بود که ببینم اکثر مردم تا مدتها بعد از رفتنشون بوی عطرشون تو فضا هست. و حتی تو مهدکودک هم مردم کلی به خودشون عطر زدن.


نکته بعدی من اقعا واقعا هیچ تعصبی رو کانادا ندارم هزاران بار مشکلاتش رو گفتم خیلی دوستان هم ازم ناراحت شدن ولی من حرفی رو می زنم که فکر می کنم درست هست.
تو تمام این کشورهای که من بودم تا حالا جز کانادا من مشوری رو ندیدیم که مردمش اینقدر به قوانین راهنمایی رانندگی احترام بگذارند. وقتی وارد خیابون می شوی از چند متری ماشین وای می ایسته برات حتی چراع سبز هم قرمز شده باشه برات صبر می کنه خیابون رو طی کنی و بوق نمی زنه برو دیگه !! مگه نمی بینی چراغ قرمز شده . البته استثنا همه جا هست ولی در کل مردم خیلی رعایت می کنند. بنابراین آمار تصادف توش خیلی کم هست. نگفتم صفر هست ها گفتم کم هست.
من تو این مدت کوتاه چند تا تصادف تو آلمان دیدیم که به نظرم آمد خیلی زیادتر از کانادا یا حداقل آن دهاتی هست که من توش هستم.
چند تا عابر پیاده دیدیم که راننده ماشین در حالت اعتراض بهشون بود. و ماشین وایستاده بود وسط خیابون با هم بگو مگو می کردند.
خب این موضوع تو کانادا خیلی بندرت اتفاق می افته. البته شاید تو استان نیوبرانزویک اتفاق بیفته آن هم نه به این شکل .( مردم آین استان به سادگی معروف هستند. می گویند همه هم با هم فامیل هستند همه هم یه نوع اسم مشخص دارند که با مثلا پدر یا پسر از هم تشخصی داده می شوند. شایعه هست که می گویند مردم آن جا وسط خیابون باهم دو ساعت چاق سلامتی می کنند.)
خلاصه جونم براتون بگه که شباهت رانندگی تو کانادا با آلمان مثل رانندگی آلمان به ایران هست. (البته با کمی بدجنسی از طرف من )


حالا در مورد مشروب هم همین تو ما تو کانادا هزار جور قوانین سفت سخت برای مشروب داریم. چه از خریدنش چه از خوردنش چه از جاش. بنابراین دیدن این همه آزادی در خوردن مشروب وسط خیابون برای مایی که فقط تو شب هالو وین شب سال نو می توانیم مشروب وسط خیابون بخوریم. خوب جالبه دیگه!!
بابا من که گفتم دهاتی هستم تازه از دهات آدم شهر شما باورتون نشد. این دست در بامب یار هم داشتن باز هم بر می گرده به همون قضیه دهاتی بودن و از این حرفها.

راستی می گویند این کانادا آمریکا خیلی مذهبی هست. اما انکار این آلمانی ها هستند که فرت فرت می رند کلیسا. این جا هر روز کله سحر کلیسا ناقوسش رو میزنه. سرظهر وقت غروب . چقدر هم مشتری داره.
یه چیز دیگه اگر کلیسا ها تو کانادا اینقدر زنگ بزنند و آلودگی صوتی ایجاد کنند فکر کنم مردم می ریزند آتیشش می زنند. ها ها ها


گفتم وقت ندارم ای میلی های اعتراضی با کامنت ها رو دونه دونه جواب بدهم . بهتره یه پست بذارم کلی وقت کمتری می گیره انکار بیشتر شد.
برای آخرش هم بگم این پست پانته آ رو می خواندم.

حدسم صحيح بوده. دوباره زنه اومده و جيغ و داد کرده که اينجا نبايد سيگار کشيد. اين آلمانيهای سربه‌زير هم اصلاً نميدونند اعتراض يعنی چی. هر کی هر چی ميگه سرشون رو ميندازند پايين و گوش ميکنند! از دست اونها بيشتر عصبانيم. از خانمی که توی کيوسک بيمارستان، همون بغل کار ميکنه پرس و جو ميکنم. اون هم خيلی عصبانيه چون زنه جلوی مشتريهاش سرش داد و بيداد کرده. به مطب ميرم که اين دفعه خرخرهء زنه رو بجوم.


واقعا دارم فکر می کنم این آلمان ها سر به زیر هستند؟ شاید پانته آ بهتر از من می دونه. هر چی باشه آن خیلی وقته با آلمانها سر وکار داره و باهشون زندگی می کنه. هی فکر می کنم هی فکر می کنم. بعدش به این نتیجه می رسم حتما آلمانی ها خیلی سر به زیر هستند شاید این مردم کانادا هستند که خیلی خیلی شلغم هستند که آلمانی ها نسبت به آن ها آدم های اعتراض کنی خشنی به نظر می آیند.
شاید هم من اشتباه می کنم.

من بارها تو خیابون پشت کالسکه دخترک وایستاده و مشغول راست و ریست کردن دخترک تو کالسکه شدم. اما حتی یکبار هم پیش نیومده تو کانادا کسی که پشتم گیر کرده بهم اعتراض کنه یا حتی مودبانه ازم بخواهد راه رو باز کنم تا آن بتوانه رد بشه. این جا به محض کوچکترین استاپی پشت سری میگه ببخشید می توانم رد شم. خیلی وقتها وقتی عذرخواهی می کنم بی اعنتا یا اخم آلود رد می شوند. برعکس دهات ما که کلی خوش برخورد هستند.

من خوب می دونم تو دنیا امروزی یه حکم کلی دادن خیلی کار سختی هست. به راحتی گفتن این خوبه یا آن بده خیلی خیلی کار دشوار و غیر ممکنی هست.
مثلا نمیشه گفتک این که کشور کانادا این همیه قوانین و محدویت داره خوبه و آلمان که اینقدآزادی داره بده . یا برعکسش .
چی بگم بابا بس حرف زدم کم آوردم انگشتم درد گرفت.

۲/۱۹/۱۳۸۷

آزادی

-تو خیابون تو بیابون تو هر جا که دستشون برسه سیگار می کشند. تازه می گویند از اول سال میلادی کلی ممنوعیت برای کشیدن سیگار گذاشتن. خب حالا اینقدر ممنوعیت گذاشتن هر جای میری کلی سیگاری هست به طرز وحشتناکی مردم این کشور شیگاری هستند.
چیه بابا خجالت داره بچه بغل سیگار می کشید. خفه مون کردید . مملکت به این مدرنی با این همه پیشرفت این همه سیگار واقعا جای تعجب داره.

-مثل چی الکل می خورند. روی ژاپنی ها رو کاملا سفید کردند. میری تو پارک د وتا پسر بچه لاغر بی جون نشستن یه جعبه بزرگ با خودشون آبجو آوردند. تو دو سه ساعت همه رو خالی می کنند. چشمهای که من از کاسه در آمد. ممنوعیت خوب چیزی والله ...
هر جا دلشون بخواهد الکل می خورند. روزهای آخر هفته که دیگه فوتبال یه برنامه ورزشی چیزی هست. همه یه شیشه دستشون هست همین طور راه می رند الکل می خورند. شهر واقعا دیدنی هست موقع پخش مسابقات.

-روی فرانسوی ها رو تو مصرف عطر ادوکلن از جور مواد سفید کردند. خیلی خیلی وحشتناک از این جور مواد استفاده می کنند. حتی تو مهدکودک و مدرسه و دانشگاه. چه معنی داره آخه بابا شاید یه بدبخت عین من آلرژی داشته باشه.

آخه این هم آزادی چه معنی داره. این دولت فخیمه کانادا رو باید بفرستند این جا یه کم قانون بذاره واسشون بفهمند دنیا دست کیه!!

-رفتار و برخوردشون خیلی خیلی شبیه ایرانی ها همون طور بی صبر و تحمل اعتراض کن هستند. هواپیما ما از تورنتو به فرانکفورت یه دو ساعت ناقابل تاخیر داشت. آلمانی مهمانداران رو با انگلیسی غلط و غوط خفه کردند از بس داد و اعتراض کردند. کانادایی ها عین شلغم ساکت نشسته بودند.
-وقتی پانته آ غربتستان رفت ایران گفت من آن جا رانندگی کردم من تا مدتها دچار افسردگی شدم. همش می گفتم ای بابا من چقدر بی عرضه هستم. یه نیم ساعت تو تهران رانندگی کردم. یه گوشه وایستادم یه نفس عمیق کشیدم گفتم کار من نیست. زنگ زدم به خواهر شوهر گرمی گفتم بیا ماشینت رو ببر. من از این جا تکون نمی خورم. چه آبرو ریزی کردم ها\

- رانندگی این آلمانی ها وحشتناک هست عین ایرانی ها تو خیابون ویراژ می دهند با صدای بلند آهنگ گوش می کنند. سر خیابون با هم جر و بحث می کنند. یه کم عرض خیابون رو دیر طی کنی اشاره می کنند برو دیگه. شاید چند فحش آلمانی هم نثار کنند که خدا شکر من نمی فهمم. یه دو دقیقه امان نمی دهند ازسبز که قرمز شد می خواهند از روت رد شند.
تو این مدت کوتاه ۴ تا تصادف دیدم. چهارتاااااااااااااااااااااااااا بارو کردنی نیست. ( ببخشید من تازه از دهات آمدم. تو دهات ما سال ۴ تا تصادف نمیشه)
راستی یه بار تو خیابون دیدم دوتا پسر که به قیافه شون میخورد عرب باشند شاید هم ترک بودند وایستادن کنار خیابون واسه دوتا دختره که از پیاده رو رد می شدند هی بوق می زدند. دقیقا عین صحنه های که تو ایران هست. به شوهر گفتم این جا هم این جوری دختر بازی می کنند؟!!
مردهای المانی به شدت وضع شون خرابه!! همین تو خیابون راه ی رهند با به قول دخترک با بامب پارتنرشون بازی می کنند. فکر نمی کنند دخترک من چشم گوشش باز میشه .




خیلی چیز ها بود دیگه یادم نمی یاد بنویسم . حالا بعد می نویسم.

ولی از همه این دردسر ها گذشته من عاشق این زبان آلمانی هستم. خیلی خیلی زبان خوشگلی هست.مخصوصا آن هفتش که میشه Sieben!!

Lilypie 3rd Birthday Ticker