۲/۱۰/۱۳۸۸

اتهام

یکی از اتهامات خانواده در اوایل انقلاب داشتن توالت فرنگی بود. می گفتند این خانواده آنقدر ادعاشون میشه که باید روی مبل بنشینند بر.ینند. (با عرض معذرت)
البته این فقط یکی از اتهامات بود.

۲/۰۶/۱۳۸۸

بزرگترین گل سرخ دنیا و اوباما




من واقعا نمیدونم این بزرگترین گل سرخ دنیا هست یا نه؟!این گل در شهر بادن بادن آلمان هست.







این عکس هم تو این شهر به نظرم جالب بود. هفته بعد از ورود مستر پزدنت باراک اوباما به شهر بادن بادن.




شهر کاملا تحت تاییر ورود باراک اوبا بود.





همه جااز پرعکس های باراک اوبامابود.







به نظر میاید این مستر پرزدنت آمریکادر آلمان خیلی محبوب باشند.


۲/۰۴/۱۳۸۸

قواعد بحث

یه اصل خیلی ساده تو بحث کردن هست که میگه شما برای موافقت با مبحثی دقیقا همون دلیل و مدرک میخواهید که برای رد کردنش به ان نیاز دارید.
یادتون هست انتخابات قبلی؟!یادتون هست اگر وبلاگ نویسی خارج از ایران مخالف شرکت در انتخابات بود،دوستان وبلاگستانی می ریختند سرش اولین چیزی رو که تو چشمش می کردند این بود که تو ایران نیستی حق نداری برای ما خارح از ایران تصمیم گیری کنی.
باز یادتون هست که همین ها می رفتن به به و چه چه می کردند تو وبلاگ خارج نشین موافق شرکت درانتخابات کلی قربون صدقه اش می رفتند که تو ما رو درک می کنی و ال و بله از این حرفها...


من الان نمی خواهم یاد اور یه سری بحث های نه چندان خوشایند باشم. فقط و فقط می خواهم تاکید کنم اگر به نظر شما کسی که موقعیت داخل ایران رو به دلیل خارج از ایران زندگی کردن درک نمیکنه و نمیتوانه به شما بگه که در انتخابات شرکت نکنید. دقیقا به همون دلیل هم نمیتوانه به شما بگه که در انتخابات شرکت کنید.

یا یه مثال دیگه بزنم یه کم بحث بازتر بشه. مثلا در مورد موضوع مهاجرت. خب یه عده موافق هستند یه عده مخالف. خیلی ها از یه کشور خوششون می اید خیلی های دیگه نظر برعکس دارند. به طور مشخص تر بگم خیلی از مهاجرت به کانادا خیلی راضی هستند در مقابل هم خیلی ها ناراضی هستند. هر دو دسته تجریبات شخصی خودشون رو عنوان می کنند.


طرف میگه: کانادا خیلی کشور مزخرفی هست اصلا ارزش مهاجرت نداره. مردم میزند سرش گلوش
رو پاره میکنند که خیلی هم خوبه تو مزخرف می گویی.
یه کی دیگه میگه: نه کانادا خیلی کشور گل وبلبلی هست از این دیگه بهتر روی زمین پیدا نمیشه.مردم باز میرند سرش می گویند تو راست می گویی خیلی خیلی کشور خوبی هست. آفرین به تو که اینقدر می فهمی.انی که میگه کانادا بده اصلا نمیفهمه!!!

من اصلا الان درمورد درستی یا نادرستی واین که مهاجرت کار خوبی هست یا نه؟! کانادا کشور خوبی هست یانه باید درش رو گل گرفت بحث نمی کنم.
فقط جای سوال داره که بعضی ها بدون که یه روز هم پاشون به کانادا خورده باشه می فهمدند مخالف مزخرف میگه. موافقه خیلی هم راست میگه؟!! یا اصلا برعکسش!


تقریبا چهار سال از انتخابات قبلی گذشته و همه ما چهار سال بزرگ تر شدیم. دیدمون نسبت به دنیا عوض شده امیدوارم دیگه امسال نخوانیم که یکی با گریه وزاری دست ننه باباش رو گرفته برده به نامزد مورد علاقه اش خودش رای بده. دیگه بعد چهار سال باید اینقدر یادگرفته باشم که نمیشه کسی رو با زور فرستاد رای بده ان هم به فردی که که براش تعیین می کنیم.

حالا که عصبانیت ها فروکش کرده یه کم برگردیم به گذشته حدود سال و نیم قبل ببینم کجای کار رو اشتباه کردیم؟!!کدوم کارمون اصلا با روح دموکراسی سازگاربوده کجاش دقیقا همون وقت که داشتم برای دمواکرسی سینه میزنه در تضاد کامل با دموکراسی بوده. البته این که کجاش رو هم درست رفتیم ببینم.

اسم هیج کسی رو نمی خواهم بیاریم چون می خواهم موضوع رو کلی ببینم نه فردی و شخصی اش کنم. میخواهم با هم بحث کنیم بدون جنگ وخونریزی وعصبانیت. والسلام

۲/۰۳/۱۳۸۸

شپش

-من شدیدا مشغول شیش کشتن هست.دخترک سرش شیش گذاشته!!!!روزی که فهمیدمیه مدتی انکاربه برق سه فاز وصلم کرده باشند گیج بودم.کسانی که من رو می شناسند میدونند من کمی تا قسمتی ادم واسوسی هستم.آن اولیش مادرشوهرم متعقد بود من دچار مشکل وسواس هستم و باید برم دکتر!!!اما چون خودم به این موضوع اعتقاد نداشتم زیر بار نرفتم.

حالا فکرش رو بکنید یه ادم وسواسی تو کله بچه اش شپش پیدا شده.
با شرمنده گی فراوان بجه رو بردم. هر اشکالی پیش میاید من اول شرمنده می شم که نکنه من کوتاهی کردم. من یه مادر شرمنده هستم.
دکتر خیالم رو جمع کرد که این جا این موضوع خیلی خیلی معمول هست. خیلی از بچه ها تو مهدکودک ها و مدارس به این جانور مبتلا میشوند.
تو این سایت اطلاعات خوبی برای شپش هست.

-این دختر ما یه رشتی به تمام معنی هست. بهش صبحانه هم پلو بدهی رد نمیکنه هر غذایی هم بخوره بالاخره روزی یه وعده باید پلو رو داشته باشه.من خودم خیلی پلویی نیستم بیشتر عشق نون هستم.شوهر هم که نه پلو نه نون فقط عاشق گوشت و کباب هست.بیخود نیست فقط 48 کیلو هست. اما این یکی شدیدا رگ وریشه رشتی اش برجسته هست.
جالب باید پلو رو عین سوشی درست کنم بذارم تو بشقاب با دست بخوره. دیشب ساعت یک شب من رو مجبور کرد براش پلو درست کنم. بس که داد زد من گشنمه.
راستی دارم رو دخترک کار می کنم بهش اهنگ رشتی یاد بدهم بخوانه.آنقدر خوشگل می خوانه یه کم همکاری میتوانم یه ویدیو توپ ازش بگیرم.
اروز من هست یه روزی عین این خانم دریا داور بشه. من عاشق صدای این خانم هستم.
-هر چند بسی رنج برد فردوسی در این سال سی ولی کاری که این آرش با زبان فارسی کرد عمرا فردوسی نتوانست بکنه. دختر من عاشق این آهنگ ها شده ما روزی صد بار بهش گوش میده.


-- برای این که بعد از این همه حق شهروندهای مختلف حق شهروندی ایرانم رو حفظ کنم( بالاخره خبر دارید که همون یه برگه رای حق شهروندی من و حق من از دموکراسی هست) تصمیم داشتم از این حق انتصاباتم استفاده کنم به آقای مهندس* کروبی رای بدهم. قرار ماهی 50 هزارتومان بده من هم فکر کردم حالا که ایران نیستم. همین جور این پول ها رو هم جمع میشه یه وقت دیدی کلی سرمایه شد. واسه همون هم که شده برگشتم ایران.
اما از وقتی گفته ساسی مانکن رو نمیشناسه پاک از چشمم افتاده اخه آدم اینقدر بی ذوق ساسی مانکن رو هم نشناسه. از دخترک هم الان بپرسی زودی میگه نی ناش ناش رایم رو ازش پس گرفتم.

حالا من با این برگه رای چه کار کنم؟!! به کی رای بدهم؟!!


-یه ویدیو توپ دارم ما نمیدونم کجا اپلودش کنم.یه جا بگوید براتون لودش کنم، فکر کنم خیلی خوشتون می آید.

* میدونم ایشون مهندس نیستند. این لقب رو من از شدت علاقه ام بهش دادم.

۱/۲۲/۱۳۸۸

شما چه می کنید

تا حالا فکر کردید اگر روزی بهتون خیانت شد چه کار خواهید کرد؟

تو این دنیا هیج چیز غیر ممکن نیست. هیچ وقت فکر کردید اگر زن یا شوهر یا پارتنر تون رو روزی در حین خیانت دستگیر کردید ان لحظه چه خواهید کرد؟!چه رفتار و برخوردی از خودتان نشان خواهید داد؟

من که حوصله گیس گیس کشی و ایضا حوصله گریه زاری کردن خودم رو ندارم. سرم رو میدازم پایین میرم درخواست طلاق می دهم. صد البته غمگین خواهم شد. ولی فکر نکنم از زور گریه زاری بخواهم خودم رونابود کنم.

شما چی ؟!شما چه برخوردی با این موضوع می کنید؟!



به دو دسته از دوستانم من هیچ وقت نتوانستم دلداری بدهم. دوستان عزدارم و دوستان غمگینی که تازه با موضوع خیانت شریک شون مواجه شدند.
برای عزدار ها که من خودم زودتر گریه ام می گیره حالا خود عزدار باید بیاید من رو دلداری بده. هیج کلمه ای تو آن لحظه تو مغزم پیدا نمیشه.
برای دوستان دغدار دسته دوم هم واقعا نمی دونم باید چه برخوردی بکنم؟!

بیشتر مواقعه فقط یه گوش هستم یا یه شونه برای گریه کردن.
ولی کاش می دونستم چه کار باید بکنم یا چی باید بگم؟
فکر می کنید کسی که بهش خیانت شده تو اون لحظه چی دوست داری بشنونه که آرام بشه؟!!

۱/۲۰/۱۳۸۸

عاشورا تاسوعا مسیحی

خوشم میاید از این آلمانی ها یا یه کاری رو انجام نمیدهند یا ان کار رو در نهایت دقت و سلیقه و تکنولوژی انجام میدهند.
ما تو یه دهات تو المان زندگی می کنیم. تو مرکز خرید هاش برای یستر یه دکورهای خوشگلی درست کردند. دقیقا از لحاظ کلاس کار عین ژاپنی ها هستند. اصلا انکار کار چیپ و بی کلاس تو کارشون نیست.یا من اصلا ندیدم. دقیقا برعکس آمریکا و کانادا.

ژاپن یه فروشگهای بود بهش می گفتند هیاکو ین (یعنی صد ینی) یه چیزی تو مایه های همون دلار شاپهای خودمون .تو این دلار شاپ ها صد ین جنس می خریدی طرف صد ین خرج رپ کردنش می کرد.گاهی تو فروشگاهاش چندان چیزی رو که می خریدی خوشگل کادو میکردند . من هیج جای دنیا هیج جا ان بسته بندی ها وکادو پیچ های خوشگل رو ندیدم. خیلی این زاپنی هاآدمهای با کلاسی هستند. عین المانی ها.
به چند تا از عکس هاییی که از مرکز خرید دم خونمون گرفتم نگاه کنید.















تمام عروسکها موزیکال و متحرک هستند. تمام گلها رو کاشته اند و لباس های تن عروسکها از بهترین نوع پارچه و برند هست.بیخود نیست اینها اینقدر آمریکایی ها رو مسخره می کنند که حمال پوش هستند.


شبها که مغازه ها تعطیل میشه پشت در بسته مغازه هم دکور می گذارند برای کسانی که می خواهند شب ها ویندوشاپگنگ کنند.من جز تو سویس و اتریش جای دیگری ندیدیم .
از فردا چهار روز این جا تعطیلی داریم.ما رفتیم به اندازه دوماه خرید مواد غذایی کردیم. حالا این چهار روز رو هم میدونم که خونه نمی مونیم اما یه جور ادم ترس برش میداره وقتی چهار رو تعطیل هست.

همکار شوهرم بهش میگه یادت باشه جمعه این هفته تو بارها موزیک نمی گذارند چون یه جوری عزا داری هست.

حالا این شوهر من غصه می خوره وای ما چهار روز رو چه کار کنیم.(نه این که ما هر شب میریم بار؟!!) انکار این جا خیلی مذهبی هستند ها بهتره بریم بادن بادن استخر .
میگم: حالا دلت هوای بادن بادن کرده بهونه نیاره ویکند پیش می خواست بره اقای مستر پرزدنت بارک اوباما رفته بود انجا خیلی شلوغ بود هر کاری کرد من گفتم نمیایم خودت تنها برو.
حالا این چهار روز عاشورا تاسوعا که عزاداری امام جیز هست ما میریم بادن بادن امیدوارم این هفته دیگه احمدی نژاد پاش نشه بره انجا نون ما رو اجر کنه.

۱/۱۷/۱۳۸۸

یک تجربه


دختره که دنیا آمد یه ماه بعدش سفر های دوره ای ما آغاز شد.
تا امروز که دختره سه ساله و نیم شده من هیچ کمکی فیزیکی از هیج کدوم از اقوام فامیل دو طرف دریافت نکرده ام. همیشه خودم بودم و خودم گاهی وقتها حتی شوهر هم در دسترس نبود. به جرات می توانم بگم تمام بارش رو دوش خودم بود.

بخاطر سزارین و حالم نزدیک به ده روز بیمارستان بودم. روزی که از بیمارستان برگشتم وضعیت خونه دقیقا به همون شکلی بود که خونه رو ترک کرده بودم . با این اختلاف که خون و ابی که بر اثر پاره شدن کسیه ابم روی فرش تشک تاتامی* ریخته شده بوددیگه خشک شده بودند.


بچه رو گذاشتم یه گوشه اتاق نشستم روی مبل اول یه دل سیر گریه کردم. بعد به خودم گفتم باید قوی باشم تو دنیا از من تنهاتر و بیکس تر در دمند تر هم هست. من سالها دلم بچه می خواست خوب حالا دارمش پس باید خوشحال باشم. تا نصف شب زمین سابیدم و ملافه شستم و تر وتمیز کردم و غذا پختم ان هم با خوشحالی فراوان. این تنها روز ناتوانی و عجز و افسردگی بعد زایمان من بود.


البته سه یا چهار ماه بعداز فوت پدرم یه دوره افسردگی شدیدرو گذروندم که خیلی وحشتاناک بود. به نظرم این افسردگی خیلی به زایمانم ربط نداشت.ولی خوب تو همون حول و حوش بود.
کلی کلنجار رفتم تا قرص ضد افسردگی نگیرم.ولی بالاخره د کترم تو کانادا با اصرار من رو بست به داروی های قوی ضد افسردگی. به جرات می توانم بگم سه تا چهارتاش رو بیشتر نخوردم.

یه روز همه داروم هامو ریختم تو سطل تصمیم گرفتم دیگه گریه نکنم.شروع کردم به دوباره ورزش کردن. وزنم رو کم کردم . موهامو کوتاه کردم یه روز به خودم آمدم دیدم دیگه روزی بیست بار با دلیل و بی دلیل نمی زنم زیر گریه. دیگه مدام درحال خوردن نیستم. رنگ لباسی رو که انتخاب می کنم شادتر شده. حتی دیگه هر لباس بد رنگ زشتی رو هم تن دخترک نمی کنم.خلاصه رها شدم.

البته هنوز گاهگاهی که یاد مرگ پدرم می افتم یه چند ساعتی رو دوباره افسردگی می گیرم. ولی خوب سعی می کنم خیلی بهش فکر نکنم. خیلی هم خودم رو بخاطر کوتاهی های که کردم سرزنش نکنم.
چی میخواستم بگم چی شد؟!
یادم میاید که تو بیمارستان یادم داده بودند که باید هر سه ساعت یه بار دایپر بچه رو عوض کنم. من اینقدر احساس مسولیتم بالا زده بود هر ده دقیقه یه بار بچه رو لخت می کردم ببینم تمیزه یا نه!! یادم داده بودند که زیر بغل یا ران بجه رو چک کنم و یه وقت نسوزه . من روزی چند بار دست دختر رو از کیمونوش در می اوردم زیر بغل اش رو چک می کردم. بهم گفته بودند پتو رو خیلی بالا نکشدم رو صورتش که یه وقت خفه نشه. صدای گریه بچه من رو هراسان می کرد. مدام احساس می کردم که یه جای کارم گیر داره که بچه گریه می کنه.


مادرم مدام اصرار می کرد وقتی بچه خواب هست من هم بخوابم تا نیرو داشته باشم. اما من زیر بار نمی رفتم وقتی بچه خواب بود می نشستم نگاهش می کردم مراقب بودم یه وقت خفه نشه!!

گاهی دستم رو می گرفتم جلو بینی اش ببینم نفس میکشه یا نه؟!گاهی هم از خواب بیدارش می کردم ببینم زنده اس یا نه؟!!**

البته این ها همه مال همون مدت کوتاه اولش بعد بع خودم اتومات درست شدم. اما یه جمله مادرم همیشه یادم هست.

یه بار که از زور خستگی کم خوابی رو به فوت بودم. بهم گفت: برو بخواب و استراخت کن یادت باشه یه مادر کامل یه مادر همیشه در دسترس نیست. یه مادر خوب یه مادر شاد و با نشاط هست. سعی کن گاه گاهی فراموش کنی که مادرهستی.تو ان مدت نیرو ذخیره کن برای ساعت های که مادرهستی.

خلاصه این بود یه تجریه من از مادر شدن و مادر بودن.








*به این حصیر های ژاپنی می گویند.

** بچه های نوزاد گاهی چنان بی حرکت و ارام میخوابدند که گاهی فکرمی کنی دیگه نفس نمی کشند.

۱/۱۴/۱۳۸۸

جایگاه ایران ما

بالاخره من وقتی پیدا کردم که این وبلاگ خاک گرفته رو آپ کنم.
اول سال نو با سیزده روز تاخیر مبارک. حالا که نحسی ا ش هم در رفته امیدوارم امسال سال خیلی خوبی برای همه مردم مخصوصا ایرانیان و مخصوص تر سال خوبتری برای ایرانیان خارج از ایران باشه.

قرار نبود من امسال واسه آمدن سال نو هیچ کاری بکنم. امسال واسه کریسمس هم هیچ کاری نکردم. چون داشتم بار وبنه رو جمع می کردم از لیسبون برگردم به آلمان.

وسط آن همه شلوغی و بستن چمدانها که البته دیگه برام خیلی راحت شده فقط سختی دور ریختن یه سری وسایل مخصوصا اسباب بازی های این دخترک خیلی کار سختی هست.ما ناچار هر چند وقت یکبار به این عمل دردناک تن میدهم. دعوا و کش مکش سر این که کدوم دالی ( عروسک ) میتوانه بیاید و کدومش باید دور ریخته شه و گریه ها و زاری دخترک که من این رو خیلی دوست دارم. آن یکی خیلی اسباب بازی مورد علاقه ی من هست.چرا شما ها نمیفهمیدید؟!!
توضیح دوباره و دوباره و قانع کردن دخترک که ما محدویت بار داریم تو اروپا نمی توانم همه چیز رو با خودمون ببریم،باز دوباره تو آلمان میخریم. کار سخت و دردناکی هست.
با همه این احوال من شب قبل از سال نو تازه ساعت هشت شب تصمیم گرفتم برای شب سال نو دوتا از دوستان پرتغالی مون برای شام سال نو دعوت کنم. تو پرتغال ایرانی خیلی کم هست،مردم خیلی با ایران و ایرانی ها آشنا نیستند. بیشتری تصورشون از ایران اعراب هستند.
بنابراین من با همه کمبود های موجود در عرض یه مدت خیلی کوتاه یه سفره هفت سین درست کردم. آن عکسی که بالاست.( همه چیزی که توانستم گیر بیارم از میدان چمدون های بسته و مواد موجود در لیسبون ).
برای شام هم که این یکی خیلی وقت برد ماهی پلو که تو دل ماهی اش رو با تمبر هندی گردو و سبزی و سیر پرکرده همراه با هویچ پلو تهیه کرده بودم که خیلی مقبول افتاد.

دوستانمون خیلی تشکر کردن و مداوم تاکید می کردن که شما خیلی برخلاف تصور ما از ایرانی ها بودید،طرز فکرتون و رفتارتون خیلی اروپایی هست.

تو این همه تعریف و تجحید یه دفعه رگ غیرت من حسابی قلنبه شد که ای بابا من اینقدر زحمت کشیدم به شما ثابت کنم،ماایرانی هستیم. شما گیر دادید می گوید:شما خیلی اروپایی هستید!! اتفاقا من خیلی ایرانی خالص هستم. آن چیزی که تو کله تو از ایرانی هاست غلط هست. ایرانی خالص منم. این حرف تو یه جوری توهین هست. خلاصه یه کم سر به سر شون گذاشتم به شوخی رد شد.
فرداش دوستمون می پرسید: من خیلی خواستم بهت احترام بزارم درک نمی کنم چرا میگویی:این یه جور توهین هست؟!گفتم : هوم!! حالا بزار بعدا بهت می گویم.


روز آخر دوستمون خیلی به من کمک کرد. برای تشکر برگشتم؛بهش گفتم:خیلی ممنونم ازت تو امروز اصلا پرتغالی رفتار نکردی. خیلی خیلی آمریکایی رفتار می کنی.عین یه آمریکایی هستی. یه دفعه برگشت گفت: مگه پرتغالی ها چشون هست؟! تازه من خیلی پرتغالی خالص هستم. هم قیافه ام هم رفتارم. گفتم: خیلی سخت نگیرباباجون میخواستم درک کنی که وقتی به من میگویی خیلی اروپایی هستم،من چه احساسی دارم. یه لبخندی زد و گفت آهان!!من هم برای اثبات ایرانیتم تو دلم گفتم آهان و کوفت !!


همه اینها نوشتم تا بهتون بگم که من احساس می کنم ما ایرانی های خارج از ایران مخصوصا خودم از این نوع نگاه و برخوردی که با ما تو خارچ از ایران میشه واقعا خسته شدیم.
نگاه کنید به استقبال ایرانی ها مخصوصا خارج از ایران به پیام تبریک سال نو بارک اوبا. چقدر همه خوشحال بودند که دنیا داره نظرش نسبت به ما عوض میشه. ما تروریست نیستم. ما مردمی با یه تمدن کهن و بسیار انسان دوست بی ازار و غیر وحشی هستیم.
به نظر همه این ها کاملا مشخص کننده این هست که ما چقدر خسته از جایگاه و موقیعت مون به عنوان ایرانی در خارج از ایران هستیم و چقدر با چنگ ودندان تلاش می کنم این جایگاه و این دیگاه منفی دنیا رو نسبت به خودمون رو عوض کنیم.

خدا لعنت کنه کسانی که ما رو تو این جایگاه در جهان قرار دادند.
کاش بی بی سی فارسی در مورد این موضوع تو برنامه نوبت شما یه بحثی بزاره. شاید جالب باشه بدونیم که آیا ایرانی های دیگه هم از جایگاه ایران در دنیا خسته اند؟!!ایا فکر میکنند واقعا جایگاه ایران تو دنیا همین هست که الان هست؟ یا باید تغییر کنه؟! چطور ؟!! ما ایران خارج از ایران باید چه کار کنیم که جای"اه تغییر کنه ؟!! و اینقدر دید منفی رومون نباشه؟!!اصولا با این دولت فخیمه ایران اصلا میشه کاری کرد؟!!





پروانه نازنین ام که در سکوت فرو رفتی مرسی که مثل همیشه مهربانانه به این خونه پر می کشیدی و با خود بوی گل و بهاری می آریی مرسی از نبریک سال نوت. برات بهترین ها رو آروز دارم نازنین ام در سال نو.
دختر همسایه عزیزم از تبریک سال نوت ممنونم برات سال خیلی خوبی آروز دارم.
آرمین عزیز و لوبیا نازنین مرسی از همه شما سال نو شما هم مبارک و ایام بکام.


Lilypie 3rd Birthday Ticker